تاریخ: ۹:۱۱ :: ۱۳۹۷/۰۹/۲۹
مادرم مرا به مردان می فروخت

جثه ضعیفی داشت و مدام در کمپ می خندید. وقتی به اتاق مسئول کمپ آمد 35 روز پاکی را تجربه می کرد. خودش را زهرا از محله شمال شهر بیرجند معرفی کرد، دستانش را به هم گره زد و بی مقدمه داستان زندگی اش را تعریف کرد. «شروع روزهای سیاه زندگی ام با مرگ پدرم رقم خورد، او معتاد نبود اما مادرم اعتیاد داشت و یکی از برادرانم را نیز معتاد کرد.

سرویس حوادث اقتصاد شمال ،18 ساله بودم که مرگ پدرم را به دلیل  سرطان تجربه کردم و وابستگی شدید من به او مرا منزوی و خانه نشین کرد».

زهرا 28 ساله ادامه داد: در این شرایط همه فکر و ذهن مادرم  مواد مخدر بود و بعد از چهلم پدرم خانه را به پاتوق افراد معتاد تبدیل کرد و هر روز عده ای رفت و آمد داشتند اما من تنها در اتاق به روزهای خوب کنار پدرم فکر می کردم. سه تا چهار ماه از فوت پدرم نگذشته بود که مادر و برادرم برای این که به اصطلاح خودشان مرا از افسردگی نجات دهند وادار به ازدواج با جوانی کردند که برای آن ها مواد مخدر می آورد و در خانه ما مواد هم مصرف می کرد. زندگی در کنار شوهر معتاد برایم زجرآور بود. من بدبختی های ناشی از اعتیاد را می‌دیدم و حرف هایی را که پشت سر مادر و برادرم می گفتند، می‌شنیدم. یک هفته گریه می کردم تا مادر و برادرم دست از سر من برای این وصلت سیاه بردارند اما گوش آن ها بدهکار نبود، مادرم می گفت که پدر شوهر آینده تو پولدار است و سرانجام در کمتر از یک ماه پای سفره عقد ساقی مادرم نشستم و بله گفتم.

سه ماه عقد بودم اما هیچ حسی به شوهرم نداشتم چون او همه عشقش مواد مخدر بود و همه نوع آن را تجربه می کرد تا این که باز هم مادرم برای من لباس بخت سیاه برید و بر تنم کرد تا زندگی مشترک خود را زیر یک سقف شروع کنیم. از آن جا که پدر شوهرم بازاری معتبری بود و نمی خواست کسی از اعتیاد پسرش با خبر شود خرج و مخارج و حتی خرج مواد مخدر مادرم را نیز تامین می کرد. زندگی ام شده بود یک صفحه سیاه و شوهرم به جای این که ظهر به خانه بیاید به خانه مادرم می رفت و مواد می کشید!

print

پاسخی بگذارید