استاد ذبیح الله پوربابا نی ساز، نی نواز و نی فروش ییلاقات شمال، قصه ها و غصه هایش را در ساختن و نواختن نی، ساز می کند.
جهانی شدن در تصور هیچ فیلسوف، جامعه شناس و یا سیاستمداری به معنی یکسان شدن نیست و این تفاوت های فرهنگی است که هویت آدمها را می سازد و گیلان در این گوناگونی نشان داده که هنرمندانش نه تنها در شهرها بلکه در گذر ساحل، رود، جنگل و ارتفاعات دورش مرزها را در نوردیده اند.
استاد ذبیح الله پوربابا هنرمندی۸۰ ساله است که قریب به ۷۰سال نوای ساز تالشی، پائیزپرده، محمود به، لِدُوه(پرده ای از نی شبانی) و بوره کوی (گوسفند بور) او در فراز جنگل های شمال پیچیده وشاگردانی پرورده که هم امروز که وی با گروه ایرنا در سخن است، آنان در جشنواره های کشورهای دور صدای ساز چوپان را کوک می کنند.
هر چند سخن از استاد حسن کسایی، محمد موسوی، حسن ناهید، جمشید عندلیبی و …، استادان مسلم نی کشور نیست اما آوازه اش چنان است که گروه ایرنا را برآن داشت تا در هجوم پائیز آهنگ سفر کرده و راهی ییلاقات غرب گیلان شوند.
رشت را به سمت غرب پی می گیریم و ساعتی بعد استاد ذبیح الله با لباس سراسر محلی(کت و شلوار و جلیقه ای مشکی از پشم گوسفند که در گویش محلی به شال معروف است) با کلاهی نمدین بر سر در میدان فرهنگ رضوانشهر از گروه ایرنا استقبال کرده و آنان را تا ارتفاعات تَبِر راهبر می شود.
راه به ارتفاع نهادیم و پس از گذر از آتش رنگ های پائیزی، زردها و سرخ ها، بر فراز رودها و سنگها از کوچه باغ هایی گذشتیم که با سنایی شروع می شد و از پسش جامی، فارابی، حلاج، غزالی، سعدی، حافظ، ملک الشعرا، شجریان و سپس روستای اورماملال که ماشین ها ایستادند و استاد هم پیاده شد و گفت بالای رودخانه خانواده چوپانی است که به کمک احتیاج دارد دستی برسانیم و برگردیم که در این حین ” رحیم پورسفر” از اهالی روستا از پل چوبی سستی بر فراز خروش رودخانه گذشت و با گروه ایرنا هم کلام شد و گفت : سالهاست فرزندانمان برای رفتن به مدرسه گذر از این پل خطرناک را به جان می خرند.
وی می گوید : در زمستان برای تهیه هیزم با منابع طبیعی مشکل داریم اما بزرگترین مشکل مان نداشتن پلی امن است.
وی جنگل نشینان را برترین قرق بانان می خواند و می گوید : این جنگل نشینان هستند که درختان را سجده کنندگان خداوند می دانند ودر کنار محیط بانان منابع طبیعی توانسته اند صدای اره برقی ها در دل جنگل ها را تا آستانه خاموشی بکاهند.
وی ادامه می دهد : زمستان است؛ جنگل نشینان، جنگل و درخت را می فهمند و بر همین اساس از منابع طبیعی انتظار داریم در این روزهای سرد و سخت یاورمان باشند.
قدری جلوتر، مهدی قاسمی پسری ۱۴ ساله بود که با دوستش عرفان مجسمه های گلینی را برای فروش نزدمان آورد مجسمه هایی که دست ساز خودشان بود و گِلش را از کوه می آورد و طرح هایش سراسر نشان از اقلیم داشت و پر پیدا بود کودکان این سرزمین چونان ما زندگی را در حال دویدن سپری نمی کنند؛ بلکه عطر جنگل را می فهمند، هندسه برگ را کشف می کنند و نقش ابر بر خروش رودها تصویر می کنند.
مهدی، چشمانش با مشکل مواجه است و خانواده توان درمان و تامین عینک را برایش ندارند از این رو یکی از اعضای گروه با علی گواهی رئیس آموزش و پرورش رضوانشهر تماس می گیرد و قرار دیدار و تدبیر برای مداوای مهدی را فراهم می کند تا وضعیت چشمان مهدی که می خواهد سفالگر شود بزودی از سوی مدیر مدرسه اش پیگیری شود.
در ادامه؛ استاد ذبیح الله راه بلدمان شد و گفت : می باید از این قسمت مسیر، چکمه پوش شد؛ ماشین ها ماندند و گروه ایرنا در مسیر جنگل پیاده، راه به سوی ارتفاع گذاشت، مسیر سراسر گل بود و برگ که بر پهنه مسیر نقش رنگ زده بود و رنگهای سرخ ، زرد و نارنجی که در پالت هیچ نقاشی پیدا نیست.
راه در محاصره جنگل و گِل بود و وقتی به پائین نگاه می کردیم گویی بر فراز دریایی از پائیز ایستاده ایم.
در مسیر فرصتی بود تا بیشتر با استاد ذبیح الله هم کلام شویم و بدانیم؛ مراقبت، دقت وسلوک بر رفتارش چنان پیداست که در روزگار خشونت زده امروز قدر مهربانی واضح تر می نماید.
استاد در گِل نوردِ سخت جنگل های شمال، هوایمان را داشت و پس از طی مسیری به نسبت طولانی رو به ارتفاع، در گذر ازچشمه ها و رودها، درختان ازگیل وحشی که طعم گس شان به جان می نشست و توسکا، افرا، ون، راش، ممرز و …صدای پارس سگ های گله نشان از زندگی جمعی داشت.
خانه های چوبین و گلین هویدا شدند و عطر پخت “امبرا دوشاب” (شیره خرمالوی جنگلی) فضای جنگل را پر کرده بود و نیلای ۹ساله از فراز ایوان چوبین نظاره گر مادر جوانش بود که چگونه خرمالوهای وحشی را در آتش هیزم برمی آورد و هیچ نمی دانست این فرآیند پر اصالتی را که با چشمان سبز زیبایش نظاره گر است با ۱۵۰ کارگاه دوشاب پزی در استان و فرآوری ۱۰ تن دوشاب خرمالوی وحشی به ارزش پنج میلیارد ریال، آماده ثبت در فهرست آثار ملی کشور می شود.
مادر و مادربزرگ خرمالوی وحشی را با اندکی خاکستر برگهای درخت جنگلی در ظرفی چوبی از تنه خالی شده درخت است له کرده و بر کیسه ها می ریخته و می آویختند تا آب از تفاله جدا شود و من به یاد حرف های کاملیا رشیدی دانش آموخته کارشناسی ارشد برنامه ریزی توریسم افتادم که خود مدت ها در آلمان زندگی می کرد و می گفت: به تقریب همه امکانات شهرها در روستاهای آلمان وجود دارد؛ اینترنت هم که دیگر کار را یکسره کرده و روستائیان آلمان از شیرمرغ تا جان آدمیزاد را از اینترنت سفارش می دهند پس بهتر است جای آنکه با تبلیغات کذایی مهاجرت از روستاها را قوت دهیم ، امکانات را عادلانه توزیع کنیم تا روستائیانمان سر جایشان بمانند و به شهرها مهاجرت نکنند.
او می گفت : تعطیلات ولنتاین اقتصاد اروپا را زیرو رومی کند و مراسم شستن گناهان در رود گنگ، هند را به لرزه می افکند اما در این میان باید دید با توانمندی بسیار گیلان در سرزمینمان ایران چه می توان کرد؟
کار جوشاندن امبرادوشا در این خانه زیبای روستایی هنوز ادامه داشت و در حالی که سگ گله در خانه نیلا پارس می کرد، استاد ما را بار دیگر به سمت خانه اش رهنمون شد؛ خانه استاد قدری بالاتر است و سگ ها امان نمی دهند؛ مرتعی سبز رو به ارتفاعات جنگلی پائیززده خانه استاد بود، که در بر پاشنه چوبی چرخید و فرخنده خانم با لباس محلی و چارقد سفیدی که طره های حنا زده اش پیدا بود به همراه گلشن خانم همسر استاد و برفی دختر ایشان در کنار عطر آتش و هیزم پذیرای گروه ایرنا شدند.
استاد ذبیح الله، ساز دست سازش را در میان دستان پر ز پینه و شکنج گرفت که در اثر تراش نی بدان روز درآمده بود و بند انگشت وسط دست راستش را نیز از دست داده بود و در اتفاقی دیگر حین شکست هیزم با تبر ناچار به انجام عمل جاگذاری پروتز در دست راستش شده بود.
در کنار بخاری هیزمیِ (که در قالب مکعبی آهنین می گداخت، و کتری و قوری چای داغ برروی آن به راه بود) اتاقِ گِلی، که حوضچه ای در کنج داشت، بر شال فرشِ زمینی که سقفش چوب های تیره قطور خود نمایی می کرد و پنجره های کوچک چوبی رو به وسعت ارتفاعات جنگل با فانوس هایی که برق آبگینه اش آفرین می آورد،استاد، چشمانش را بست و بر پرده تالشی نواخت.
نوای سحرانگیز نی با غمی حزین اما زیبا و آرام در این دامنه سبز چشم نواز و خانه کوچک و صاحبان بی آلایشش روح را نوازش می دهد.
استاد اگرچه به گفت خودش ملال و دریغ هایش را بر پرده غریبی (یکی از هفت پرده نی نوازی تالشی) می نواخت اما هوای نواختنش را برای گروه ایرنا به “پائیز پرده ” تغییر داد، گویی امید می نواخت.
شگفت آنکه نه برق بود و نه آب و نه آنچه که ما به مفهوم آسایش در خانه هایمان داریم اما اینجا آرامشش بی مثال است .
پیشتر از اینها ، استاد ذبیح الله بامدادان که نماز می گزارد، ره بسوی جنگل می نهاد و رمه هایش را که به گفته خودش روزگاری بیست پنجاه (منظور استادهزار) بود با نوای نی همراهی می کرد و زنان خانواده آب از چشمه می آوردند (و امروز آب را به زحمت و با هزینه خود از چشمه لوله کشی کرده بودند.)آسایش زندگی ما را نداشته اند و هنوز هم ندارند که آب سرد کوهستان آن هم در زمستان نوازشگر دستانشان است.
استاد از بیمه هنرمندان می گفت که می داند بیمه است اما از آن بی بهره است و در پی تامین هزینه های دوا و دکتر با مشکل مواجه است؛ شاگردانش را یک به یک یاد می کرد که هر کدامشان الان خود شاگردانی دارند و پسر برادرش که علاوه بر نی، ویولن نیز فرا گرفت و محرم نوروزی که هم اینک در جشنواره آئین های بومی در فرانسه است و بسیاری دیگر.
همزمان با صحبت های استاد با مجید شافعی رئیس اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی رضوانشهر تماس گرفتیم (و چه خوب که تلفن همراه در ارتفاع هم آنتن داشت)، مشکلات استاد برایش واگویه شد و او در گفت و گو با خبرنگار ایرنا توضیح داد: استاد ذبیح الله از استادان ساخت و نواخت نی تالشی و بسیار محبوب مردم این سرزمین است و در جشنواره های متعدد از ایشان دعوت شده است.
وی گفت : متاسفانه، ایشان بدلیل شرایط سنی بی بهره از بیمه هنرمندان است، اما زیر نظر صندوق هنرمندان قرار دارد و به پاس تلاش های او در راستای فرهنگ و هنر بومی از خدمات طرح تکریم بهره مند است.
وی ادامه داد: غرب گیلان بهره مند از استادان فولکلور و دانشگاهی مطرحی چون خدیجه نی نواز، ذبیح الله بابا پور، استاد صمد حبیبی، نصرت الله کامیاب و …است و اداره کل فرهنگ و ارشاد اسلامی گیلان تلاش می کند تا به طرق مختلف شرایط پاسداشت این استادان گران شان را که هر یک افتخاری بر پیشینه این سرزمین هستند، فراهم کند.
میکائیل، نوه استاد است که بازیهای کامپیوتری و دنیای مجازی را به زندگی پدربزرگش ترجیح می دهد و چه خوشوقت بودیم آن گاه که دیدیم کتاب توتمش است و مادرش برفی خانم می گفت :میکائیل بسیار به کتاب علاقه مند است و مدام باید برایش کتاب بخریم.
در تک و دوی مصاحبه و عکس با استاد و گلشن خانم غرق بودیم که متوجه شدیم فرخنده بانو، خواهر استاد که به مادربزرگان قصه های دور می مانست، در اتاق نیست؛ درِ کوتاه چوبی را برپاشنه چرخاندیم و دود هیزم با نرمه بادی سرد فضای کوهستان را خوشایندترکرد؛ رد دود را که گرفتیم فرخنده خانم در تندور خانه (اتاقی چوبین که از لابلای چوبهایش جنگل خودنمایی می کرد) بر تنه درختی نشسته بود و غذا بر آتش هیزم مهیا می کرد و صبورانه بر دود آتش هیزم مسلط بود که گروه ایرنا بر طبل تعارف کوفتند که نه می باید برویم و استاد گفت اگر می روید از هم اکنون، نام مرا از گزارش خط بگیرید که با این سخن استاد، خرسندی بر چهره گروه پنج نفره ایرنا برای دعوت به ناهاری دلچسب و اصیل مواج شد که البته پیش از آن نیز درختان ازگیل وحشی از هجوم این گروه در امان نمانده بود.
کوهستان بود و جنگل و پائیز و انعکاس صدای پارس سگان گله که لذت را دوچندان می کرد و خوان پر برکت و میهمان نواز استاد از ناردون (ترشی برآمده از دانه های انار) کباب گوسفند، جوجه محلی و کره گاوی مملو بود که استاد پس از اقامه بی سرو صدای نماز به گروه پیوست و ادامه صحبت پی گرفته شد و ساعت اتاق گلی که در ارتفاعی نامتعارف در فاصله یک متری از زمین نصب شده بود آهنگ رفتن نواخت.
می بایست از ارتفاع راه به سوی پائین می نهادیم وچشم اندازی شگفت انگیزتر از دیدن لحظه ای که عناصر طبیعت حیات می آفرینند وجود نداشت؛ راهِ گل نورد مسیر برگشت به رنگ رنگ برگ درختان مملو بود؛ استاد ذبیح الله که نگاهش فراخ بود و گویی طبیعت را در ذهن می سرود بدرقه مان کرد…
راه بازگشت خطرناک تر بود؛ استاد هم پیش از رفتن هشدار وجود خرس را داد و خود در راه بازگشت همراهمان نبود؛ بنابراین صدای استاد محمد نوری راهمراه کردیم؛ می رسد از دور، صدای ساز مرد چوپان…و با این نوا رو به سوی مسیر بازگشت گذاشتیم…