جنس آگاهی و آگاهیبخشی چهرههایی که اصلاحطلبان به آن منتسب بودهاند، از جنس آگاهی و آگاهیبخشی ابزاری بوده و در طول زمان کارکردش را از دست داده است.
برای اینکه بحث به مدار خویش بازگردد و تفاوت حقیقتگویی از جنس «پارسیا» و «حقیقتگویی ابزاری» عیان شود، باید داستان دیونیزوس، دیون و افلاطون را پی بگیریم. دیون از نزدیکان دیونیزوس است. خواهرش همسر حاکم سیراکوز، دیونیزوس است. او همچنین شاگرد افلاطون است. دیون مشاور حاکم و تنها کسی است که قادر است حقیقت را به او بگوید حتی اگر خلاف میل او باشد. به تعبیر فوکو، دیون فیگورِ گفتمان مشاور است. صراحت و حقیقتگویی دیون در جایگاه، زمان و محدوده معینی است. او اگر با رکگویی خویش دیونیزوس را آگاه میسازد، آگاهی و آگاهیبخشیاش از جنس پارسیا نیست؛ چراکه او با دادن آگاهی بیم جان خود را ندارد و مهمتر از همه در محدوده مصلحت دولت به نصیحت میپردازد؛ نصیحتی که خود نیز از آن منتفع خواهد شد. این حقیقتگویی از جنس پارسیا نیست، اگر هم باشد از جنس گفتمان حقیقت در نزد مشاور است؛ اما حقیقتگویی افلاطون در برابر دیونیزوس از جنس پارسیا است؛ چراکه او نه از بقای حکومت منتفع میشود و نه از زوال آن، حتی در این حقیقتگویی بیم جان هم در آن درج است؛ اما برای کسی که مفتون حقیقت است و هیچ انگیزهای جز آگاهیبخشی ندارد، این کار، کار دشواری نیست. افلاطون پس از مکالمهای طولانی با دیونیزوس در باب شجاعت و فضیلت به پرسش او که «چرا به سیسیل آمدهای؟» اینگونه پاسخ میدهد: «در پی مردی نیک میگشتم که نیافتم». این حقیقتگویی و جایگاه آن بسیار متفاوت از حقیقتگویی دیون است. در مقایسه بین این دو فیگور یعنی افلاطون و دیون، چهره روشنفکر مستقل (ارگانیک ایرانی) و روشنفکر دولتی عیان میشود. روشنفکر مستقل، توان کنش سیاسی را در محدوده وسیعتری دارد و قادر است مردم را در ایجاد رخدادهای بزرگ سیاسی تهییج و همراهی کند؛ اما روشنفکر دولتی در قاب مصلحت دولت دست به اصلاحات میزند و توان کنش سیاسی و خلق مردم و سیاست در محدوده زمان خاص و معین را دارد که با تغییر زمان و مکان تاریخ انقضای حقیقتگوییاش به سر میآید؛ آنچه اینک برای همه روشنفکران دولتی رخ داده است.