با گذشت بیش از نیم قرن از درگذشت رهبر جبهه ملی، ناگفتههای فراوانی از سلوک سیاسی و اجتماعی وی وجود دارد.
حسین روحانیصدر- کارشناس ارشد سازمان اسناد در شرق:با آنکه عموم حامیان و راویان آن مقطع مانند خود وی، روی به نقاب خاک کشیدند اما هستند کسانی که بتوان بهواسطه محفوظاتشان از بخشهای ناگفته و نانوشته آن روزگار به مطالب عمیق و شفافی دست یافت. یکی از آن، دکتر سیدمحمود مادرشاهی برادر سیدجواد مادرشاهی از مبارزان و حامیان اعضای جبهه ملی مشهد دهههای۲۰ تا ۵۷ بوده است. وی درخصوص فعالیتهای آن مقطع روایتهایی دارد که بخشهایی از آنانتخاب شده است. بعد از تشکیل هسته اولیه جبهه ملی، برادرم و طاهرآقا احمدزاده حافظ نهجالبلاغه و پسرخاله مادری ما، که از دوران رضا شاه به فعالیتهای سیاسی علیه رژیم پهلوی پرداخته بود به حمایت از مصدق و جبهه ملی، جزء اعضا و گردانندگان شعبه مشهدشان شدند. البته کشش بیشتر جوانها و مخالفین شاه به سمت مصدق بود و ایشان را الگوی خود میدیدند چون استقلال کشور و منافع ملی برایشان بسیار حائز اهمیت بود. اتاق کار سیدجواد به تابلو عکسهای مصدق و شعارهای «مرگ یا مصدق» و «تا خون در رگ ماست مصدق رهبر ماست» مزین شد. مصدق در سفرهایش به مشهد، میهمان خانه جواد بود. بزرگان کانون نشر حقایق منجمله استاد شریعتی و پسرش علی، مهندس مهدی بازرگان، اللهیار صالح، دکتر سرجمعی، شاهحسینی، دکتر مصدق و خانوادهاش، دختران و پسران دکتر غلامحسین، مهندس احمد، دکتر محمود نوه مصدق، فخرالدین حجازی، دکتر فضلینژاد، علی امیرپور، دکتر محمود دلاسایی، مهدی و محمدرضا حکیمی جلسات و نشستهای جبهه ملی را در خانه او برگزار میکردند. البته رابطه دکتر شریعتی با آقای احمدزاده خوب بود و با هم میجوشیدند. سیدجواد به سبک مصدق لباس میپوشید یعنی کت دکمهداری که همه دکمههای او را میبستند و از پارچه مصدقی یا پارچه وطنی، پارچه خشن برک که در ایران به رنگ قهوهای و طوسی یا هر رنگ دیگری تهیه میشد. به خاطر همین، او در شهر مشهور به سیدجواد مصدقی شد. حتی دکتر مصدق سفارش خرید این پارچهها را به سیدجواد میداد، چون کارگاههایی در نقاط فقیرنشین شهر این پارچه را تولید میکردند.
البته من هیچوقت این کارگاهها را ندیدم. پس از پیروزی مصدق و ملیشدن صنعت نفت، برخیها از حمایت آمریکاییها از این برنامه صحبتهای غیرمستندی کردند همین صحبتها، ناخواسته میان طرفداران ملیشدن صنعت نفت و سیاستهای آمریکا علایقی به وجود آورد. متأسفانه بعد از ماجرای ۲۸ مرداد و حصر دکتر مصدق در احمدآباد اعضای جبهه ملی مشهد نیز از سوی سازمان امنیت و شهربانی مورد بازجویی و تهدید قرار گرفتند. از این زمان به بعد کاظم الستی پدرخانم جواد با فعالیتهای زیرزمینی او به طور جدی مخالف شد چون کارهای برادرم را مخل آسایش و آرامش دخترش میدانست. بهتدریج حال عمومی دکتر مصدق وخیمتر میشد. وقتی سید جواد برای احوالپرسی آمد من هم با او آمدم. چند هفته بعد، متأسفانه ایشان در روز یکشنبه ۱۴ اسفند تحت همان فشارهای امنیتی داخل مزرعه احمدآبادش از دنیا رفت. برای شرکت در مجلس ترحیم ایشان به صورت ناشناس با سید جواد و دوستانش همراه شدم ولی نیروهای مستقر ژاندارمری قبل از رسیدن به جاده اصلی احمدآباد ما را نگه داشتند و پرسیدند شخصی که جلوی ماشین نشسته است کیست؟ سید جواد پاسخ داد: جواد مادرشاهیام. گفتند: دلیل رفتن شما به آنجا چیست؟ برادرم جواب داد خانواده مصدق از اقوام درجه یک دعوت گرفتهاند گفتند: شما با ایشان نسبتی دارید؟ سید جواد با قاطعیت گفت: بله. دستور استعلام دادند بعد از گرفتن جواب اجازه ورود به ما داده شد. ولی به من و دیگر دوستان هیچ توجهی نکردند. … شخص دکتر مصدق که بود؟ دکتر مصدق مردی بود تحصیلکرده ولی در زندگی اشرافی، در طبقه اشراف در دربار و یا پیرامون دربار، تغییر کرد، تحول یافت، مرد ملت شد. دکتر مصدق با همکاری مرحوم مدرس این راه را باز کرد و این فکر را نشان داد که نه روس و نه انگلیس، بلکه ملت، این ملت است که باید سرنوشتش را خود به دست گیرد و راهش را بیابد و پیش رود. شخصیت دکتر مصدق مانند پزشک ماهری، انگشت روی نقطه درد گذاشت و گفت: ما باید در دنیای شرق و غرب، بیطرف باشیم. تز عدم تعهد را عنوان کرد. تزی که بعدها از سوی «جمال عبدالناصر»، «جواهر لعل نهرو»، «احمد سوکارنو اولین نخستوزیر اندونزی» و همه دنبال شد و اکنون رو به توسعه است و گفت: بدبختی ما همین انبارهای نفت ما هست. ما نفت نمیخواهیم، گرسنه میمانیم ولی آزادی و استقلال میخواهیم… .
نهضت اوج گرفت، چه شد که اوج گرفت میرسیم به اشاره آیه قرآن که قبلا تلاوت شد که وقتی که وحدت نظر بود، گروههای ملی و دینی و مذهبی همه در یک مسیر حرکت کردند، مراجع دینی مانند مرحوم آیتالله خوانساری، آیتالله کاشانی و فدائیان اسلام، هر کدام با هم شروع کردند به حرکت و به حرکت درآوردن. هر یک به جای خود. فدائیان اسلام، جوانان پرشور و مؤمنی که راه را باز و موانع را برطرف میکردند مانع اول را برداشتند، انتخابات آزاد شروع شد. مانع بعدی را برداشتند صنعت نفت در مجلس ملی شد. فتوای مراجع و علما برای انتخابات و پشتیبانی دولت ملی در تمام دهات و روستاها و در میان کارگران همه یک شعار، یک هدف و یک حرکت شد. بعد چه شد؟ از کجا ضربه شروع شد. پیش از ضربه خارجی، ضربه از درون خود خوردیم… عوامل استعمار و استبداد داخلی و جاسوسان اطراف این قدرتها شروع به تفحص کردند و نقطه ضعفها را یافتند. به فدائیان اسلام گفتند شما بودید که این نهضت را پیش بردید. فدائیان میگفتند: که ما حکومت تامه اسلامی میخواهیم. به آنها میگفتند دکتر مصدق بیدین است یا به دین توجهی ندارد و خواستههای شما را نمیخواهد انجام دهد. آنها به دکتر مصدق میگفتند فدائیان اسلام جوانانی پرشور و تروریست هستند. باید از آنها بپرهیزید و من که خود در این میان میخواستم بین این دو تفاهم ایجاد کنم دیدم نمیشود امروز صحبت میکردم اما فردا میدیدم که دوباره چهرهها عوض شده، باز خصومت و توطئه. مرحوم دکتر مصدق میگفت: من نه مرد مدعی حکومت اسلامی هستم نه میخواهم همیشه حاکم و نخستوزیر شما باشم. مجال دهید و بگذارید تا قضیه نفت را حل کنم. فدائیان اسلام میگفتند: ما سهم بزرگی داریم و باید خواستههای ما را انجام دهی و بدینترتیب این جناح را جدا کردند.
نتوانستیم آن ترکیب، وحدت و نیروی انقلابی مسلحانه را دوباره التیام دهیم. آنها به سویی رفتند. دوبار آمدند سراغ مرحوم آیتالله کاشانی، باز از راه اینکه این نهضت از آن توست. دکتر مصدق چه کاره است؟ تمام دنیا به دست توست و … او را از مصدق جدا کردند. یادم هست روزی که در بین مردم گفتوگو بود که مرحوم آیتالله کاشانی از فضلالله زاهدی حمایت میکند و توطئهای در کار است، به تنهایی به منزل ایشان، واقع در پل چوبی رفتم. تنها بود، در اتاقی به انتظارش نشستم. وقتی که آمد ظرف خربزهای در دست داشت، بهعنوان تعارف جلو من گرفت، تا خربزه بریدم گفتم: حضرت آیتالله دارند زیر پایت پوست خربزه میگذارند. مواظب باش! گفت: نه این طور نیست، حواسم جمع است. گفتم: من شما را مرد پاک و مبارزی میدانم. مبارزات شما در عراق علیه انگلستان، فراموشناشدنی است. شما این مزایا و این سوابق را دارید درست متوجه و هوشیار باشید که تفرقه ایجاد نشود، گفت خاطرتان جمع باشد… . در زمان دکتر مصدق چه شد؟ یک قسمتی را گفتم خصلتها، نفسیات و روحیات و قسمتی دیگر را هم متأسفانه گروهها، گروههای راست و چپ. هر دو اینها در مقابل نهضت ایستادگی کردند. «چپنما» یا چپ و راستها یا راستنماها همان وقتی که ملت ایران یکپارچه فریاد میزد ما باید به سرنوشت خود دست یابیم، نفت باید به روی استعمار بسته شود که این پایگاه اقتصادی، پایگاه استعمار و ظلم و کوبیدن ملت ماست، دیدید که چه شعارها پیش آمد؟ نه روسیه و نه دیگران از ما حمایت نکردند. ما حمایت آنها را نمیخواهیم همه با ما دشمنی کردند، همه تحریم کردند، تودهایهای نفتی درست شدند با عدهای جوانان ناپخته آلت دستشان و شعار پشت سر شعار، چه شعارهایی مصدق را متهم کردند که طرفدار آمریکا و امپریالیسم است. او را متهم کردند که اهل سازش است. آیا این اتهامات به مصدق، به این شخصیتی که در تاریخ امتحان خود را پس داده و ۶۰،۵۰ سال در مبارزه بوده است، میچسبید؟ فراخور مصدق و نهضت ملی بود؟ نفت به روی استعمار بسته شد، اما همان کارگران و کارمندانی که در دوره تسلط انگلیسها سر به زیر بودند، تحریک شدند. پول نداشتیم اما حقوقشان داده میشد ولی هر روز بهانهای داشتند که ما مسکن، تأمین بهداشت و چه و چه میخواهیم. آقا بگذارید قدری نفس بکشیم؟ در مقابل غول استعمار بگذارید ما حواسمان جمع باشد، این ملت از آن شماست، نفت مال شماست، ولی مگر میگذاشتند. در همین راه بر زدند بین مخالف راست و چپ، چهها کردند، داستان ۲۸ مرداد پیش آمد، خوب شد؟ خوب نتیجهای گرفتیم؟ بهره بردیم؟ نباید این تاریخ برای ما تجربه باشد؟ من وقتی به مسجد آمدم آنقدر نامه به عنوان چپیها و تودهایها – البته به عنوان آنها- با شعارهای آنها، تو را میکشیم، همه آخوندها را میکشیم، به دارتان میزنیم بین ۲۵ مرداد تا ۲۸ مرداد. اگر در راه ما مقاومت کنید چه و چه میکنیم و برای مراجع دیگر میفرستادند. من این را میدانستم، ما میدانستیم این دروغ و دسیسه است و کمونیسم میخواهد مسلط شود و دین را میخواهد از بین ببرد. عدهای داد «وااسلاما»شان بلند شد و عده دیگر با شعارهای این طرفیشان. این میان چه شد؟ چند سال ذلت؟ نباید ما متنبه شویم؟ در سال ۷۳ یکی از نوادگان دکتر مصدق جهت حفظ آرامگاه و استفاده مردم ایران، مجموعه آرامگاه را وقف کرد. از سال ۶۰ تا ۶۵ حضور رسمی بر سر مزار دکتر مصدق ممنوع بود و پس از آن فشار برای عدم برگزاری این مراسم کمتر شد. اعضای هیئتامنای آن، دکتر محمود مصدق، مهندس مهدی بازرگان، دکتر یدالله سحابی، دکتر نورعلی تابنده، داریوش فروهر، علی اردلان، حسین شاهحسینی و سیدجواد مادرشاهی بودند که با مرگ چند نفر از جمله مهندس بازرگان، دکتر یدالله سحابی، عزتالله سحابی، علی اردلان و سیدجواد مادرشاهی و قتل داریوش فروهر، آقایان دکتر فروزان، خسرو سیف، دکتر فریدون سحابی، قاضی وخزاعی به هیئتامنا پیوستند.