ملک طباطبایی همسر مرحوم مهدی بازرگان ساعت ۷ بامداد یک شنبه ۲۵ آذر ۹۷ درگذشت.
محسن محققی داماد خانواده بازرگان با تایید این خبر، خاطرنشان کرد: خانم طباطبایی به مرگ طبیعی دار فانی را وداع گفته است.
ملک طباطبایی در خانوادهای روحانی متولد شد. پدربزرگ وی از طرف مادری آیتالله شیخ مرتضی آشتیانی فرزند میرزای آشتیانی بود. ایشان از مراجعی بود که در اواخر رمضان ١٣٢٣ هجری قمری، به امرشان مردم عمارت بانک وابسته به دولتهای خارجی را خراب کردند که این رخداد از مقدمات انقلاب مشروطیت بود. آیتالله سیدمحمد طباطبائی، پدر مادری بانو طباطبایی و عموی پدر وی از مراجع مشروطهخواه بود.
ما هیچگونه آشنایی با هم نداشتیم، قبل از ازدواج همدیگر را ندیده بودیم. عنان و اختیار زندگی همه ما در دست و تشخیص مادرم بود و زندگی ما را عملا او اداره میکرد. مادرم دقت داشت که مرد متدین و دارای تحصیلاتی را از میان خواستگاران انتخاب کند و خود بدون مشورت با من بسیاری را رد میکرد. در شانزده سالگیام، ازدواج خواهرم ـ. که عروس خانواده آیتالله میرزا احمد آشتیانی بود- موجب شد که خانواده بازرگان با من آشنایی یافتند و این خواستگاری صورت گرفت.
در این زمینه با من و بچهها مشورتی نکرد و این را کاملا مخفی نگه داشته بود. اما دوران نخستوزیری هم دوران بسیار سخت و طاقتفرسایی بود، هر چند او غم و نگرانی خود را معمولا در خانه عنوان نمیکرد و کوله بارش را بیرون در میگذاشت. اما این دوران ۹ ماهه هر روز با بحرانهای عجیب روبرو بود، در این دوره حتی تهدیدهایی جانی نیز وجود داشت.
گاهی خلاقیت مردم بر حافظه آنان و وقایع تاریخی غلبه دارد. ظاهرا دعوت و وعدهای توسط مجاهدین خلق صورت گرفته بود. اصل مطلب درست است، اما پاسخ او بیاعتنایی و بیتوجهی بوده است.
چه خاطرهای از حلالیتطلبی شخصیتهای سیاسی و مسوولین کشور از مهندس بازرگان در روزهای آخر حیات ایشان به یاد دارید؟ آیا موردی بود که بازگو نشده، ولی ایشان و شما و خانوادهتان را تحت تاثیر قرار داده باشد؟
خاطرهای از آخرین ملاقات سیداحمد خمینی در بیمارستان با مهندس بازرگان وجود دارد که آقای دکتر بنیاسدی آن را به تفصیل نوشتهاند و نیز خاطرهای از حلالیتطلبی آقای خلخالی وجود دارد. البته ایشان طبع استواری نداشت و ضد و نقیض از ایشان بسیار نقل میشود.
باید بکشد عذاب تنهایی را / مردی که ز. عصر خود فراتر باشد
شوهر عزیزم… مسلم بود این بار هم محکومیت شما قطعی و تردیدناپذیر است. بازهم راهی سخت و دراز و روزهایی ملالآور و غمگین درپیش داریم. شاید بعدازاین، روزها و ماهها بگذرد و ما نتوانیم تو را ببینیم. شاید هریک از شما به جاومکانی دور از ما منتقل شوید. شاید خلاصی بهاینزودیها امکانپذیر نباشد. شاید اوضاع و شرایط روزبهروز سختتر و درنتیجه تحمل من روزبهروز کمتر شود. شاید هزاران گرفتاری و اشکال پیش بیاید؛ اما میل دارم بدانی که با تمام این احوال و با واقعشدن تمام این شایدها که بهقول حتی نزدیکان خودت، تو مسئول آنی، من نهتنها از این عمل تو بههیچوجه گلهمند نیستم؛ بلکه سربلند و مفتخرم و با تمام وجودم تو را تحسین میکنم.
قدر و منزلت تو پیش من و احترامم نسبت به تو هزارانبار بیشازسابق شده است. آرزو میکنم کاش ذرهای از اینهمه گذشت و مردانگی، پاکی و صفای تو در من بود تا من هم مثل تو میتوانستم کار مفیدی انجام دهم. باور کن این محرومیتهای فعلی و سختیهای احتمالی دیگر مرا نمیترساند؛ بلکه در من نیروی جدید و در قلبم روشنی و صفای بیشتری بهوجود آورده است.