دهان پرکن بود، اما قرار بود الکلاسیکوی ایرانی باشد.
سرویس ورزش اقتصادشمال: چیزی شبیه الکلاسیکوی اسپانیاییها، جایی که ماتادورها نبرد بارسا و رئالشان میلیونها تماشاگر تلویزیونی را در سراسر دنیا پای تلویزیون میخکوب میکند. در ایران هم پرسپولیس – سپاهان در سالهای گذشته آنقدر مصافهایشان حساسیتش بالا رفته بود که کریخوانیهای زردها و قرمزها به دربی تهران هم تنه میزد تا رسانهها لقب الکلاسیکو به آن بدهند. جمعه شب هم دو تیم در اوج حساسیت به هم رسیده بودند، جایی که جنگ، جنگ قهرمانی بود و نه پرسپولیس میخواست حاشیه امنیت پنج امتیازیاش در صدر در چهار هفته باقی مانده به پایان لیگ کمتر شود و نه سپاهان میخواست فرصت کم کردن فاصله پنج امتیازی با قرمزها را از دست بدهد. جنگ، اما نه جنگ قهرمانی که جنگ واقعی قبل از سوت بیژن حیدری آغاز شد، آن هم از روی سکوها، جایی که چشمها بسته شد، دستها آزاد و دهانها باز!
رحم واژهای بیمعنا بود؛ چراکه نه کودک میشناختند و نه پیرمرد سالخوردهای که روی سکوها آرام منتظر سوت شروع مسابقه بود. سنگ بود که میآمد، از بالا و پایین تا احیاناً نه زردها و نه قرمزها کم نیاورده باشند. همین شد که در چشم برهمزدنی سکوها میدان جنگ شد، اما نه جنگ قهرمانی، بلکه جنگ واقعی، از آن جنگهای دوران پارهسنگی، جایی که تنها خشم با سنگ فروخورده میشد. پلیس هم جلودارشان نبود، آنقدر آتششان تند بود که اگر کسی ماجرای جمع شدنشان را نمیدانست، تصور میکرد زردها و قرمزها چه پدرکشتگی ها که با هم ندارند که اینطور به جان هم افتادهاند.
دقیقهای نگذشته بود که سکوها هم مانند رنگ لباس نیمه پر ورزشگاه، قرمزرنگ شده بود. خون، خون و خون، جنگی که تصور میکردند اگر خونی ریخته نشود، جنگ نیست. پلیس، اما اقتدارش را به رخ کشید تا خشم و چشمهایی که جلویش را خون گرفته بود، کامها را بیشتر تلخ نکند. حیدری بیتفاوت به سکوها سوت را زده بود و ورزشگاه آرام شده بود، اما نیمه شرقی ورزشگاه چیزی شبیه یک شهر جنگزده بود، از خرده شیشههایی که راهروهای و چمن کنار زمین را پر کرده بود تا صندلیهایی که از جا کنده و بیرون پرتاب شده بود. بتنهای کنده شده که تکه سنگهای حواله داده شده زردها و قرمزها به هم بود، نشان از خشمی داشت که کنترلی بر آن نبود و به همین دلیل بود که صدای آمبولانسها قطع نمیشد، بهطوریکه اورژانسها بانداژ کم آورده بودند تا دست، سر و پای شکسته خشم سکوها را درمان کنند.
جو که آرام شد، بلندگو به دست به سمت سکوهای ملتهب و جنگزده میآیند و دعوت به رعایت آداب مهمانداری میکنند! زمانی که مانند همیشه در فوتبال دیر شده بود، طوری که خشم سکوها را میشد از چشم بیتوجهی مسئولانی دید که ۲۴ ساعت بعد، حکم بررسی و برخورد میدهند. آمار اورژانس تکاندهنده بود، ۲۹۵ زخمی و یک کشته، آن هم در شبی که گوش تا گوش آزادی پر شده بود و جای سوزن انداختن نبود، اما جنگ سکوها همه چیز را خراب کرد تا مصدومانش به دعواهای چالهمیدان هم تنه بزند، طوری که انگار چمن آزادی را با چاله میدان اشتباه گرفته بودند.
روی نیمکتها و داخل زمین هم دستکمی از سکوها نداشت. خبری از سنگ و سرهای شکسته نبود، اما خشمشان با فحشباران و لگد گویا تخلیه میشد، مانند امیر قلعهنویی که عصبیترین امیر قلعهنویی دوران مربیگریاش بود، به اندازهای که وقتی از روی سکوها مافیا خوانده شد، برایشان دست میزد. دستهایی که کلی خشم و عصبیت پشت آن پنهان شده بود. آنسو برانکو هم دستکمی از رقیب سپاهانیاش نداشت. آن مربی جنتلمن و پروفسور را بگذارید کنار، جمعه شب روی دیگر برانکو را قاب دوربین عکاسان ثبت کردند، جایی که انگار خشم سکوها هم واگیر بود و به سرمربی کروات هم رسیده بود تا عصبانیترین برانکوی تاریخ در پایان بازی حتی به سمت عوامل مسابقه برود و آنها را تهدید کند.
درون زمین هم بازیکنان انگار میخواستند از سکوها و مربیانشان کم نیاورند و با فحشهای آبدار و تکلهای خشن از خجالت هم درمیآمدند. به همین دلیل بود که هرچند دقیقه یکبار بیژن حیدری به همراه کمکداورش باید میانجی میشدند و بازیکنان زرد و قرمز را از هم جدا میکردند!
صفر- صفر نتیجهای بود که روی اسکوربورد ورزشگاه ثبت شد. نتیجهای که نه سپاهان توانست فاصلهاش را با پرسپولیس کمتر کند و نه قرمزها توانستند عکسشان را روی جام بیندازند. جمعه شب، اما همه باختند، آن هم قبل از شروع سوت بیژن حیدری، قبل از آنکه حتی بازی آغاز شود. از همان لحظهای که چشمهای هواداران بسته شد، دستهایشان آزاد و دهانشان باز!
خوب شد که هیچ زنی در ورزشگاه نبود! هیجان چالهمیدانیها در حضور زنان و برای دیدهشدن مقابل آنان قطعاً خیلی وحشتناکتر از این حرفها میشد.
جوان