تاریخ: ۱۵:۱۹ :: ۱۳۹۸/۰۸/۲۱
نیما ومدرنیته در ادبیات

دامنه جریانی که نیما یوشیج در عرصه فرهنگی ایران معاصر به راه انداخت به حدی گسترده و عمیق بود که هنوز با گذشت نیم قرن از درگذشت او، اهمیت پرداختن به آن احساس می‌شود و تئوری نیمایی نه به عنوان یک قالب شعری، بلکه در جایگاه یک اندیشه برای حوزه‌های مختلف در مسیر توسعه فرهنگی مورد توجه قرار دارد.

اشکان جهان آرا:امروز ۲۱ آبان یکصد و بیست‌ودومین سالروز تولد نیما یوشیج شاعر بلندآوازه زبان فارسی است، اندیشمندی که در دوره اوج خفقان فرهنگی و سیاسی، به تنهایی دست به نوسازی بنای فرهنگ و ادب فارسی زد و جریانی از نوگرایی را به راه انداخت که به مرور دامنه‌های آن در سایر حوزه‌های فرهنگی، هنری و حتی اجتماعی نیز کشیده شد.
نیما که تا کنون هزاران مقاله و متن و نوشته در مورد اثرگذاری تصمیم و نگرش و تلاش او برای ایجاد بنیانی تازه در فرهنگ و ادب فارسی منتشر شده، به اعتقاد بسیاری از صاحب‌نظران، کاملا اندیشمندانه و آینده‌نگرانه و آگاه از آنچه که در سر داشت و در پیش گرفت، دشواری‌های تنها بودن و به تنهایی ایستادن در مقابل جریان عظیم و قوی سنت را به جان خرید تا به گفته خودش بعد از او جامعه بداند که چه کرده است.
مدرنیته نیمایی
بسیاری از اندیشمندان حوزه فرهنگ و جامعه امروز، نیما را یکی از پایه‌گذاران اصلی ورود ایران به مدرنیته می‌دانند. یکی از این افراد محمدتقی جواهری گیلانی یا محمدتقی شمس لنگرودی مشهور به شمس‌ لنگرودی شاعر، پژوهشگر، نویسنده و مورّخ برجسته ادبی است که نیما را در کنار چند تن از چهره‌های فرهنگی دیگر دوره پهلوی اول، یکی از دو بال ورود ایران به مدرنیزم می‌داند.
نویسنده کتاب «از جان گذشته به مقصود می‌رسد» که اثری پژوهشی درباره زندگی و آثار نیماست، مدرنیته‌ای را که رضا شاه اجرا کرد موجودی ناقص‌الخلقه می‌داند و معتقد است که او با وجود توجه به گسترش زیرساخت‌های مادی جامعه مانند بیمارستان، مدرسه، راه، تاسیسات و سایر وجوه مادی جامعه که ایران را وارد عرصه مدرنیته می‌کرد، به وجه فرهنگی مدرنیته توجهی نداشت.
وی در گفت و گویی که چندی پیش با خبرنگار مازندرانی حوزه فرهنگ و ادب و خبرنگار کنونی ایرنا انجام داد که برای اولین بار منتشر می شود، با بیان این که مدرنیته از دو وجه مادی و فرهنگی تشکیل شده است، گفت: برای ورود یک جامعه به مدرنیته بخش مادی و فرهنگی باید با هم پیش بروند. اما رضاشاه در بخش مادی فعالیت‌های گسترده‌ای داشت و مانع رشد فرهنگی شد. یعنی به حرکت در آوردن موجود ناقص‌الخلقه‌ای را آغاز کرد که وجه مادی‌اش را گسترش می‌داد و وجه فرهنگی‌اش را قیچی کرد. وقتی روی کار آمد، دستور داد همه نشریات، حتی نشریات همسو با خودش تعطیل شوند. بیم این را داشت که این نشریات سبب شوند بقیه نشریات هم کم‌کم منتشر شوند. اما تا می‌شد اجازه داد نشریات بی‌خاصیت منتشر شود.
شمس لنگرودی با بیان این که ما با یک بال شکسته وارد مدرنیته شدیم، خاطرنشان کرد: این نگرش رضاشاه مانع فعالیت فرهنگی افرادی مانند نیما و «صادق هدایت» و حتی نام‌های کوچک‌تر از این‌ها شد. در نتیجه تمام بار فرهنگی بر دوش چند نفر افتاد. به بقیه حوزه‌های فرهنگی کاری ندارم، چون تخصص من نیست. اما در شعر و داستان که علاقه‌مند و پیگیرشان هستم، به طور مشخص نیما و هدایت سکان‌دار مدرنیته شدند. هدایت داستان را بر عهده گرفت و نیما شعر را به دوش کشید.
تنهاییِ مطلق نیما
شمس لنگرودی با بیان این که نیما در مسیر فعالیت خود همواره تنها بود، گفت: تنهایی نیما به این معنا نیست که کسان دیگری پیش از نیما این کار را آغاز نکرده بودند. همواره کسی که امری را تثبیت می‌کند اهمیت دارد. پیش از شاملو هم شاعرانی شعر سپید و بی‌وزن نوشته بودند؛ اما آن که شعر سپید را تثبیت کرد شاملو بود. پیش از رودکی خیلی‌ها شعر گفته بودند؛ اما رودکی شعر را تثبیت کرد. نیما هم شعر نو را تثبیت کرد. چون تئوری‌اش را می‌فهمید و می‌دانست که برای چه ساختار شعر فارسی باید تغییر و تحول پیدا کند و چطور این اتفاق باید بیفتد؟
مؤلف مجموعه ۴ جلدی «تاریخ تحلیلی شعر نو» بر این باور است که اگر برخورد حاکمیت با مسائل فرهنگی عادی و معمولی بود، نیما کار بسیار راحت‌تری داشت، زیرا آزادانه می‌توانست حرف‌های خود را بزند و آرای خود را تکثیر و توزیع کند.
شمس لنگرودی یادآور شد: نیما اولین شعرهای نیمایی را سال ۱۳۰۰ سرود و ۱۳۰۳ و ۱۳۰۴ منتشر کرد که شعرهای درخشانی بود، اما تا ۱۳۱۶ دیگر شعر نو به اعتبار شعر نیمایی ننوشت. یا اگر هم نوشت تاریخی پای شعرها نمی‌بینیم. این ناشی از فشار حاکمیت بود.
اما به گفته این شاعر برجسته، معضل نیما در این مسیر، صرفا ممنوعیت‌های نظام حاکم نبود؛ بلکه فضای سنتی جامعه و حتی همراه نبودن روشنفکران نیز سبب تنهایی نیما در این مسیر شده بود.
وی با تأکید بر این که فقط نظام رضاشاهی نبود که مانع حرکت نیما شد، تصریح کرد: معمولا خیلی طول می‌کشد مردم چیزی را که به آن عادت دارند، کنار بگذارند و چیز جدیدی را بپذیرند. اما در مورد نیما اصلاً انتظار این نبود که مردم او و نگاهش را بپذیرند. چون حتی آن‌هایی که روشنفکر و ادیب بودند هم با نیما همراه نشدند. به عبارت بهتر نه فقط همراهی نکردند، بلکه مسخره‌اش هم می‌کردند. حتی «صادق هدایت» که خودش در این مسیر تنها بود، نیما را جدی نمی‌گرفت؛ یعنی نیما تا این اندازه تنها بود. مثلا وقتی نیما شعر «خانواده سرباز» را نوشت، هدایت به مسخره شعری با نام «خانواده بزاز» سرود که از نظر شعری و تئوری نیمایی شعر درستی هم بود. یا وقتی نیما در شعر می‌نوشت :«اندوهناک شب»، هدایت جایی از «فرحناک روز» استفاده می‌کرد.
شمس لنگرودی اظهار کرد: این یعنی فقط مردم و آدم‌های سنتی مخالف نیما نبودند. حتی درس خوانده‌هایی که بخشی از بار مدرنیزم بر شانه آن‌ها بود هم مخالف نیما بودند. اما نکته جالب این است که تاثیر نیما به مرور و به ویژه پس از او در تمام عرصه‌های فرهنگی و حتی زندگی آشکار شد. همانطور که خود نیما بارها گفته بود، الان من را نمی‌شناسند و بعدها از من مجسمه خواهند ساخت. این شعار نبود.
شاخصِ شعر
پژوهشگر برجسته ادبیات و شعر معتقد است همه کسانی که پس از نیما وارد عرصه شعر شدند، مجبور بودند تکلیف‌شان را با نیما روشن کنند.
وی افزود: حدود ۲ سال بعد از رفتن رضاشاه که همه به مرور از برنگشتن او مطمئن شدند، انتشار نشریات کم‌کم آغاز شد. اولین نشریاتی که منتشر شدند هم طبیعتاً متعلق به محافظه‌کاران نوگرای ادبی بود. مثل مجله سخن. این گروه مانند آقایان خانلری و توللی مدعی شدند ما باعث تحول شعر شدیم. جالب این که توللی تحت تاثیر نیما، حتی اسم دخترش را نیما گذاشته بود. اما در مجلات‌شان مدعی شدند که ما بانی شعر نو هستیم و شروع کردند به انتقاد از نیما که نیما کارش انحرافی است. در واقع آن‌ها نیز مجبور شدند تکلیف‌شان را با نیما روشن کنند.
هجمه‌ها علیه نیما از هر سو وجود داشت و در عین حال به گفته شمس لنگرودی، نیما در طول این سال‌ها تقریبا جواب هیچ کسی را نداد و فقط به یکی دو نفر که انتظارشان را نداشت پاسخ داد.
وی در این باره گفت: سال ۱۳۱۶ که کتاب «پسیکولوژی» اثر تقی ارانی منتشر شد، نیما نامه‌ای به او نوشت و از تنهایی‌ نگاه او و خودش در ایران گفت. نیما در پایان آن نامه به ارانی نوشت: «با وجود همه این‌ها، برای تعریف کتاب شما همین یک سطر کافی است که در ایران امروز، خواننده‌ای که بفهمد ندارد.» در واقع به ارانی گفت که در این کشور شاید فقط یک نفر بفهمد تو چه می‌گویی و آن یک نفر من هستم. یعنی نیما می‌دانست چه می‌کند و می‌دانست چه کسانی هستند که با او هم سخن و همسو هستند.
تیزبینی سیاسی
شمس لنگرودی تصریح کرد: نیما فقط به یک نفر طی این سال‌ها پاسخی از سر ناراحتی داد که آن یک نفر هم احسان طبری بود. طبری در مطلبی درباره شعر نو، نیما را بانی تحول شعر در ایران معرفی کرد و نوشت: «برای نیما امتیاز اقدام به در هم شکستن سلاسل سنن شعرگویی به سبک قدیم باید محفوظ بماند.» اما انتقادی را هم مطرح کرد که برای نیما خوشایند نبود. او نوشت: «همچنین در این نیز شکی نیست که اشعار او و دیگرانی که به این طریق فکر خود را سروده‌اند مراحل بدوی را طی می‌کند.» طبری، اشعار نیما را با خودروهای ابتدایی مقایسه کرد که به مرور سر و شکل بهتری پیدا می‌کنند و فعلا کارکردشان مهم است.
وی گفت: نیما در پاسخ به طبری، نامه‌ای طولانی نوشت و نامه را با این جمله عجیب به پایان رساند: «آن که در آینده تو را شرمسار در مقابل مردم خواهد دید، نیما یوشیج». طبری از معدود کسانی بود که نیما به او پاسخ داد، چون می‌دانست تنهاست و پس از آن دیگر پاسخ کسی را نداد تا سال ۱۳۳۲ که خانلری در نامه‌ای از نیما خواست نظرش را در مورد شعر نو بنویسد تا در مجله «سخن» چاپ کند. نیما هم در یک خط جوابی نیمایی داد و نوشت: «دیر رسیدید، قطار رفته است.»
به اعتقاد شمس لنگرودی اهمیت نیما فقط در این نبود که تئوری کهن شعر را واژگون کرد و تئوری جدیدی آورد؛ بلکه علاوه بر این که تمام بار بر دوش نیما بود، چنان این بستر را محکم و استوار کرد که مخالف و موافق مجبور بودند تکلیف‌شان را با او و نگاهش روشن کنند.
وی خاطرنشان کرد: سال ۱۳۳۰ هوشنگ ایرانی که شاعر بااستعدادی هم بود و سوررئالیسم و ادبیات فرانسه را خوب می‌شناخت از اروپا به ایران برگشت و سرودن شعرهای سوررئال را آغاز کرد. شعرهای خوبی هم سروده بود. چند کتاب کوچک چاپ کرد، اما چندان مطرح نشد و دید توجهی به او نمی‌شود. تصمیم گرفت با این مضمون که نیما شعر را خراب کرده و به انحطاط کشانده به نیما بتازد. یعنی تاختن به نیما از موضع ترقی‌خواهی و با این مفهوم که نیما عقب‌مانده است.
شاعر و پژوهشگر برجسته ادبیات تصریح کرد: این رفتارها اهمیت و جایگاه نیما را نشان می‌دهد. همه شاعران برجسته ما مثل شاملو، فروغ و اخوان از تئوری نیما بهره ‌می‌گیرند. حتی غزلسرایان هم مجبور بودند تکلیف‌شان را با نیما روشن کنند تا این که غزل نو به وجود آمد و ترانه‌های مدرن ایجاد شد. جریان موج نو در مخالفت با نیما ایجاد شد.
مدرنیته دردناک
شمس لنگرودی با بیان این که ما دردناک و با اندوه وارد مدرنیته شدیم، خاطرنشان کرد: پیش برندگان مدرنیته ما تنها بودند. افرادی که برای وجه فرهنگی مدرنیته در ایران تلاش کرده بودند، روزگار سخت و سرنوشت تلخی داشتند. هدایت که به آن سرنوشت دچار شد و نیما هم به سرنوشت بهتری دچار نشد. این نگاه مقاوم و مبارزه‌گر و پیروزی‌طلب نیما بود که باعث شد خودکشی نکند. وگرنه اواخر عمر حال چندان خوبی نداشت.
وی افزود: نیما اساس کارش را بر این گذاشته بود که «من به راه خود باید بروم / کس نه تیمار مرا خواهد داشت / در پُر از کشمکش این زندگیِ حادثه بار /  گر چه گویند نه هر کس تنهاست / آن که می‌دارد تیمارِ مرا، کار من است.» چون می‌دانست این بار روی دوش خودش قرار دارد. وقتی صادق هدایت نیما را جدی نمی‌گرفت، از خانلری و ابوالحسن ورزی و دیگران انتظاری نمی‌رفت. ارزش نیما و افرادی مانند او در عرصه فرهنگ، تنها پیش بردن جریان مدرنیزم بود.

print

برچسب ها:

پاسخی بگذارید