ابراهیم افشار در همشهری ورزشی درباره شایعههای حکومتی و مردمی بودن دو تیم پرسپولیس و استقلال نوشت.
سرویس ورزشی اقتصاد شمال،بازی با کلمه است. بازی با خون است. کاریکلماتور است. شعری کوچه بازاری از قبیلهای زوالیافته است این پرسش که اکنون مدتهاست همچون سقِّزی در دهان طرفداران 2تیم سرخابی میچرخد و آنها تیمهای مقابل را با برچسب «تیم نورچشمی حاکمیت» مینوازند و سیر نمیشوند.
پیشینه این پرسش خاکستری اما به روزگار دیر و دور میرسد. از همان اوایل انقلاب که میلیشیای پروفسور مجنونی به نام ابراهیم میرزایی – با آن کمربند سیاهاش و تفنگداران یللی تللیاش- ریختند باشگاه تاج را گرفتند که متاع شیرین خود را از پیروزی انقلاب مصادره کنند و خوش باشند، تا آن روزی که آقای عبده بعد از بازی اسکواش با رفقای جان و جگرش در لندن، رفت زیر دوش و همانجا افتاد و تمام کرد، تا همین امروز که 2تیم، بسیاری از سردمداران نظام را دلداده خود میدانند، هواداران 2 تیم پایتخت همدیگر را با این برچسب کودکانه، شل و پل کردهاند که حریف بهعنوان یک تیم حکومتی نتایج خاکستری برای خود میسازد؛
نتایجی که در بیرون از میدانها و چمنها گاوبندی میشود. وقتی توفانهای راهافتاده در صفحات مجازی را میبینی، دوست داری به هر دو طرف بگویی که اشتباه میزنی داداش. این یک بحث انحرافی است. اگر به حکومتی یا غیرحکومتیبودن باشگاهها باشد که همهتان حکومتی تشریف دارید.
وگرنه آن مردان ماموتی معتمد که فرق توپ و گوجهفرنگی را نمیدانستند، چگونه در این 4دهه از فوتبال مصادرهشده، سر از صدر کلوپهایتان درآوردهاند؟ دوست داری بگویی لطفا نگاه به این توده میلیونی – که لزوما کاری هم با سیاست و سیاستمردان ندارند- نکن که برای معشوقههای سرخابیشان گلوپاره میکنند و این 2تیم را مایملک عشقی خود میدانند. مالکیت و رهنمونی آنها با کیست؟
اساسا آیا چیزی مثل اتحادیههای واقعی تماشاگران برای سازماندهی اعضای کلوپها در فوتبال ایران نمود دارد که فرمان را بگیرد دستش و این 2باشگاه را مثل همهجای دنیا با مانیفست مستقل خود و در قالب بخش خصوصی واقعی اداره کند تا باشگاهداری مدرن هم در این خاک به نان و نوایی برسد؟ نه این یک خواب و خیال است. به شماها نمیآید. موهایتان را در بازار مسگرها سفید نکنید.
از نخستین روزهایی که بوکسور بزنبهادر باشگاه سرخها از ینگهدنیا به ایران آمد و کلوپ بولینگاش را ساخت که مثلا آنجاها با رفقا و شرکای اقتصادی دورهم کیف کنند و بعدش ناگهان با یک شانس تاریخی مواجه شد که جبر زمانه، یک هلوی آبدار و رسیده و قرمزرنگی با عنوان «تیم منحلشده شاهین» را قلفتی در گلویش انداخت که با انتقال مکتب شاهین به بولینگ او، نام عبده بهعنوان بنیانگذار پرطرفدارترین تیم ایران در تاریخ رسوب کند، تا نخستین روزهای انقلاب که نام تیمش از پرسپولیس به «آزادی» و بعد به «پیروزی» و سپس بهخود «پرسپولیس» برگشت، تابلو بود که چنین متاع پرطرفداری در هیچ جای دنیا بهویژه در جهان سوم نمیتواند بدون نظارت هرم قدرت اداره شود.
تاج نیز البته چنین بود. نگاه نکن به مالکاش که هرچه در زندگی درآورد، پای تاسیسات و استادیومسازیهایش گذاشت و آخرش که از مملکت فرار کرد، نتوانست حتی یک وجب از آنها را خیر سرش به خارج ببرد و رفت که در یک اتاق زیرپله از هتلی کهنه جان دهد و اکنون اگر همه آنهایی را که او به جا گذاشته بود استقلال میتوانست از آن خود کند، همین امروز ثروتاش از پارو بالا میرفت و تبدیل به یکی از ثروتمندترین تیمهای دنیا میشد؛
متمولترین تیم دنیا. هرچقدر ملک و بنچاقش را بشماری، تمامی ندارد. پس خاستگاه و تیول هر جفت تیم مربوط به حکومتیها بوده است و باهم توفیر چندان ندارند. الا شمایل شاهینیبودن پرسپولیسیها که آن هم داستانی دیگر است. اطلاق تیم حکومتی به سرخها یا آبیها، مسئلهای تاریخ گذشته و بیاساس است. خودتان را با بازیها و بازیچههای دیگری سرگرم کنید لطفا.
این پرسش که این روزها در میان هواداران تیفوسی تیمهای کلهگنده و در یک نبرد سخت نازل در شبکههای مجازی جریان دارد، از اساس غلط و دِفرمه و بیحاصل است.
شاید تنها کلوپهای مستقلی که در طول تاریخ فوتبال ما میتوانستند به حریفان خود افاده بفروشند که ما مستقل و غیروابسته بودیم، باشگاههای «نیرو و راستی» و «شاهین» بودند که اولی در جریان 28مرداد و سقوط مصدق، چنان بهدست تاجیها و سومکاییها ویران شد که مدیرش منیرخانم دست طفلان صغیرش را گرفت و از مملکت رفت.
آن یکی شاهین نیز تیم مستقل دیگری بود که با اندیشههای ملیگرایانه آن سالها اداره میشد و بهدست سرلشگرهای درباری منحل شد اما مسئله این است که حتی همین شاهین هم که تماشاگران بازاری و معترضاش در امجدیه با شعار «شاه-هین» ادعای ایستادگی در مقابل شاه جوان را داشتند، نمیتوانست نقش اپوزیسیون بهخود بچسباند
بلکه این ناوابستگی، در عنصرهایی چون وفاداری و تشخص مردان تحصیلکردهاش و استقلال فکری آنها جا افتاده بود که آنها در مقابل تیم حکومتی تاج ایستادهاند. شاهین، افسانهای بود که در دهه40 به سکانس پایانی خود رسید و ربطی به امروز ندارد. همان شاهین متبختر هم یادمان باشد که فرمانروای زحمتکش و دلپذیرش بعد از انقلاب کم به فراماسونربودن متهم نشد. داستان این دنبالیچهها بسیار ساده است.
در فوتبال جهان سوم که همهچیز امنیتی تلقی میشود و شعبونخانها فوتبال را در تیول خود داشتهاند، فوتبال خود در نظر روشنفکرها و چریکها نوعی افیون اجتماعی تلقی میشد چه برسد به اینکه نقش اپوزیسیون به آن ببخشند. این داستان البته روی دیگری نیز دارد. آنهایی که بهعنوان شاهینی سمج، کلوپ تاج را به مزدوری شاهان متهم میکردند، انگار خود نمیدانستند که در همین تاج، ستارههایی بودند که در لباس کارگر کارخانه چیتسازی و بهعنوان چپهای گردنکلفت معترض، جشنهای چهارم آبان را به هم زده بودند.
قرمزهایی که نسبت به تاریخ سیاسی فوتبال ایران ناواردند و امروز خود را به شاهین اصیل میچسبانند و رویکردی اپوزیسیونی میگیرند، خبر نداشتهاند که تاجیهای اصیلی چون جدیکار و مهدی لواسانی هرگز در نقش و قالب توپچیهای شاهی ظاهر نشدند.
یا برعکس، سرطلایی اسطوره سرخها کارت پیوستگی به ساواک را در جیب داشت. با این مستندات چگونه میتوان یک تیم را حکومتی یا آن یکی را پوزیتیو تلقی کرد؟ درست است که رأس تاج در حکومت شاهی ذوب شده بود، اما مگر عبده نیز خود یک بزنبهادر حکومتی نبود؟
گیرم هر دو طیف نیز در این 40سال، همدیگر را با ناجوانمردانهترین اتهامها مواجه ساختهاند، چه اتهام مسخره آبیها خطاب به علی عبده باشد که او را در روزهای اوایل پیروزی انقلاب بهعنوان قاتل سهمگین تختی متهم کردند یا روزنامهها نوشتند که او در لندن دارد برای فروپاشی حکومت جدید جلسه میگذارد و خود عبده بلافاصله در روزنامههایی چون آیندگان – که الان جلوی چشمم باز است – بارها از خارج رپورتاژآگهی فرستاد که من در هیچکدام از جلسات ضدانقلابیون شرکت نداشتهام و مشغول مداوای بیماری خودم هستم.
آنهایی که بعد از انقلاب مرگ عبده را به این موضوع خطقرمزی نسبت دادند که او خود بعد از چهلپنجاه سال زنبارگی، وقتی پسر خود را در نقش یک دگرباش جنسی دید، سکته کرد نیز اتهامهای بیمزه طیف مقابل است.
«پوستکنده»اش این است که پرسپولیس هیچ ربطی به شاهین ندارد جز یک سوءتفاهم پوسیده و اگر از کاظمآقا رحیمی بپرسی قشنگ خواهد گفت که شاهینیهای دهه40 برای جلوگیری از فروپاشی مکتب شاهین بود که سیاست به خرج دادند و این لقمه را در گلوی عبده گذاشتند که خودش یک آدم حکومتی بود و میتوانست از پس خسروانی برآید. وگرنه شاهین با الیتهایش و تکنوکراتهایش، یک استثنای بیبدیل در تاریخ فوتبال ایران بود که به تاریخ پیوست و تمام کرد.
این بازی با کلمات است؛ یک کاریکلماتور؛ یک داستان تمامشده. یک تفریح از سر شکمسیری که تیفوسیها در شبکههای مجازی گعدههای تند و تیز علیه هم گذاشته و سر همدیگر را پخپخ میبرند.
اینکه پرسپولیسیها تاجیها را به جرم رفاقت احمدینژاد با فرهاد مجیدی از روزگار حذف میکنند و تاجیها از دلبستگی خاتمیچیها به سرخها و قرمززدگی وزرای روحانی، چماق درست میکنند، یک داستان فرعی است. به من بگویید کدام تیم حکومتی نیست؟
دیگر داستان نیرو و راستی و شاهین و حتی استقلالیافتههایی چون همای دهداری تمام است. داستان تیمهای «شخصی» و مردمی تمام است. در این نیم قرن، فوتبال هرچه پیچیدهتر و سیاستزدهتر شده، پیوستگی بیشتری به مراکز قدرت یافته است.
فوتبال از آن مدیران ذینفوذی است که زیر دیگ تفریح سرخابیها هیزم میگذارند و کودکان را با بازیچههای جدید سرگرم میکنند. حتی سپاهان و تراکتور هم نمیتوانند اطلاق اتهام تیم حکومتی به قرمزها و آبیها را جدی بگیرند یا خود را مستقلِ برخاسته از تودههای کف خیابانی تلقی کنند. آنها نیز ابتدا باید یک نگاه سرسری به هیکل و شناسه سیاسی روسای خود بیندازند! کدامشان سلسلهمراتب اتحادیهای یا سندیکایی طی کردهاند و برگزیده واقعی تودههای هوادارند؟
خواهشا همدیگر را لت و پار نکنید. تا زمانی که موضوع حساس باشگاهداری و کلوپسازی در ایران حرفهای نشود و پای بخش خصوصی حقیقی و واقعی به میدان نیاید و ساختارهای اتحادیهای و سندیکایی گریبان اداره هواداران تیمها را نگیرد، داستان همینقدر تصنعی است که در تقابلهای دوطرف جاری است.
اکنون سالهاست که ساختار باشگاهها همه یکسان و همگوناند: «از پاییندستها مردمی، از بالادستیها حاکمیتی.» بهعبارتی دیگر «فاقد دمکراسی. یللیتللی. روزمره و فریبنده.» انگار 110سال است در دایره یکنواخت یک پرگار، گرفتاریم. ما را به سختجانی خود، این گمان نبود!