این روزها نمایش «آهسته با گل سرخ» به نویسندگی زندهیاد اکبر رادی و کارگردانی هادی مرزبان در تماشاخانه سنگلج روی صحنه رفته است. نمایشی که به طور مشخص به روزهای منتهی به انقلاب ۱۳۵۷ میپردازد.
سرویس فرهنگی اقتصاد شمال-سیدحسین رسولی:مرزبان پیش از این هم این نمایش را اجرا کرده بود و حالا دومین بار است که تجربه کارگردانی این نمایشنامه را میچشد. بازیگرانی مانند حبیب اسماعیلی، محمد حاتمی، میترا حجار، سام قریبیان و فریبا کوثری نیز در این نمایش بازی میکنند. مرزبان چهار دهه است که مشغول اجرای آثار رادی است و در این راه هم مویش را سفید کرده است. به همین مناسبت پای صحبتهای او نشستهایم.
نویسندگانی مانند بهرام بیضایی و محمد یعقوبی از ایران مهاجرت کردهاند؛ ولی هنرمندانی مانند اکبر رادی و خود هادی مرزبان از ایران نرفتند. چرا؟
چرا؟! چرا مهاجرت نکردم؟ من بیشتر از آنچه که فکر کنید ایرانی هستم! من به ایرانی بودنم افتخار میکنم. ماندهام و میمانم، چرا که اینجا خانه من است. کجای دنیا میتوانم بوی نجیب خاک باران خورده کوچه پسکوچههای این سرزمین را حس کنم؟! کجا بروم که سادگی نگاههای عاشقانه هموطنان خود را حس کنم؟
چرا جوانترها به سراغ متنهای خوب ایرانی، مخصوصا آثار اکبر رادی نمیروند؟
به نظر من جوانترها، متون خوب ایرانی را نمیشناسند! و ذوق و شوقی برای آشنایی با آن متنها را نشان نمیدهند! که البته آنها هم مقصر نیستند… تحت تاثیر برخی اساتید تازه از گرد راه رسیده مجذوب فرهنگ غرب شده هستند… این اساتید عزیز معتقدند که: «اصلا درام ایرانی نداریم!!!» برخی از این دوستان، به محض آنکه، هواپیمایشان از فرودگاه ایران به پرواز درمیآید، همه هویت و شناسنامه خود را فراموش میکنند و به کلی یادشان میرود که از کشور سعدی، حافظ، حضرت مولانا، خیام، ابوریحان بیرونی، شیخ ابوسعید ابوالخیر، عینالقضات همدانی، بیهقی و… هستند. عمق پر حماسه فردوسی را فراموش میکنند… نتیجه آن میشود که وقتی یک بازیگر جوان برای تمرین، اتودی از نمایش ایرانی میخواهد تمرین کند و از استادش کمک میخواهد، ایشان میفرمایند: «ما اصلا درام ایرانی نداریم!!!» و نمیداند که به قول معروف سخنشناس نیست، سخن اینجاست. به قول حضرت حافظ: «چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست/سخن شناس نهای جان من خطا اینجاست».
آیا یک کارگردان برای اجرای آثار رادی و نمایشنامههای دیگر ایرانی باید به این متون وفادار باشد؟ شاهد هستیم آثار آنتوان چخوف، ویلیام شکسپیر، آرتور میلر و دیگران به شیوههای گوناگونی روی صحنه میروند. آیا آنها اشتباه میکنند؟
خیر، اینطور نیست. در یک کار نمایشی، کارگردان، مولف دوم به حساب میآید و اگر کارگردانی کارش را بلد باشد، میتواند تا آنجا که به روح و فکر اثر لطمه نخورد تغییراتی در آن ایجاد کند. فقط باید به ساختمان اثر لطمهای وارد نشود. من یادم میآید که در زمان حیات زندهیاد اکبر رادی در زمان اجرای نمایش «آمیز قلمدون»، یک صحنه کامل را حذف کردم و ایشان هم مخالفتی نداشتند.
دوره دوم آثار اکبر رادی متعلق به نمایشنامههای غیررئالیستی اوست که در برخی از اوقات تحت تاثیر ساموئل بکت است. چرا کمتر سراغ این آثار میروید؟
حیف و چقدر حیف که رادی رفت! و من نمیدانم اگر بود، امروز آثارش چگونه و چه سبکی بود. فقط این را میدانم که او درامنویسی پویا بود؛ و همواره در هر کارش شیوهای بکر میدید. ممکن است نویسندگانی چون آنتوان چخوف یا هنریک ایبسن و یا آرتور میلر و یا صادق هدایت و … روی رادی تاثیر گذاشته باشند؛ اما، او هرگز از هیچ نویسنده ایرانی یا جهانی تقلید نکرده است. خیلیها به رادی «چخوف ایران» میگویند؛ در حالی که ساختمان رئالیسم رادی خاص خود اوست؛ چه از نظر تکنیکی و چه از نظر درام و حتی از نظر اجتماعی. البته او هم مثل هر نویسندهای در کارش دوران مختلفی در نویسندگی دارد. مثلا از رئالیسمهای خاص خودش تا مثلا «باغ شبنمای ما» که نیمنگاهی حتی به جهان مدرن و پستمدرن دارد تا «هاملت با سالاد فصل» که به اعتقاد من ۱۰۰ درصد مدرن است و یا «شب بخیر جناب کنت» که شیوه دیگری است و آثار دیگر.
نمایشنامه «آهسته با گل سرخ» از آثار مهم رادی درباره انقلاب ۱۳۵۷ است و زیرمتنها و رومتنهای مشخصی درباره کنشهای انقلابی و طبقات مختلف اجتماعی دارد. به نظرتان اجرای این نمایشنامه در سال ۱۳۹۷ چه ضرورتی دارد؟
اولا من وقتی کاری به صحنه میبرم، خودم را در زمان تاریخی خاصی محصور نمیکنم و در مورد «آهسته با گل سرخ»، درست است که در بیرون از منزل اتفاقات و جریانات انقلاب در جریان است؛ ولی، روی صحنه زندگی جریان دارد. آدم خوب خوب، بد بد است و عشق هم کار خودش را میکند؛ و به خصوص یک عشق مثلثی نامحسوس و شاید اینجا باید بگوییم عشقی مربعی اتفاق افتاده است که زیبا هم است. از طرف دیگر، برایم مهم بود که جوانهایی که آن زمان نبودند این نمایش و فضای آن زمان را ببینند. آنها باید میدیدند که در آن زمان مردم چقدر مهربان بودند و به هم عشق میورزیدند.
برای آشنا شدن با اکبر رادی باید اول کدام نمایشنامه او را بخوانیم. رادی بیش از ۲۰ نمایشنامه دارد که هر کدام فضا و بستر متفاوتی دارند.
برای خواندن آثار رادی معتقد هستم که هر کدام از آثار رادی کتابی است برای کلاسهای درس دانشگاهی، ولی پیشنهادم این است که جوانترها و علاقهمندان به آثار رادی ابتدا از کارهای رئالیستی او شروع کنند. خیلی بهتر است از نمایشنامه «مرگ در پاییز»، «ارثیه ایرانی» و «افول» شروع کنند.
نمایشنامه «پلکان» که در اوایل دهه ۱۳۶۰ اجرا کردید چه؟
من در هر زمان فکر کردهام حرفی برای گفتن دارم، نمایشی را روی صحنه بردهام. در سالهای نمایش «پلکان» شاهد بودم که بلبلهای نمایش رادی در جامعه ما مارمولکوار دارند از پلههای ترقی بالا میروند و در هر پله به قول رادی فقط قطره خونی میریزند و به پله بعدی صعود میکنند. این فلسفه نمایش پلکان است که بلبل از دهی در رشت، مارمولکوار حرکت میکند و تا کاخ فرمانیه میرسد. او در هر پنج صحنه فقط خون میریزد و پیش میرود.
مهمترین ویژگیهای کارگردانی خودتان چیست؟
یاد استاد رادی بخیر. همیشه به من میگفت: «تودر کارگردانی یک شیوه خاص داری که خیلی دوست دارم و این دلیل کارهای خوب توست.»
من ۳۰ سال با آثار رادی زندگی کردم و میتوانم بگویم بسیار هم آموختم و این ۳۰ سال دوران با شکوهی در کارهای من بود. اینجا باید به یک مطلب مهم اشاره کنم. وقتی من از فرهنگ و هنر ایران و ایرانی سخن میگویم، برخی دوستان «پیراهن عثمان را علم میکنند» که من کارهای غرب را رد کردهام. هرگز و هرگز چنین نیست! من که باشم که بخواهم درباره تئاتر غرب سخن بگویم. اصولا تئاتر ما وارداتی است و بزرگان تئاتر غرب که همه جهانی هم هستند حرمت و ارزش دارند. آنها جای خودشان را دارند. ما اصول و کار تئاترمان را از آنها آموختهایم. اما این دلیل نمیشود که بزرگان تئاتر و هنر و فرهنگ خودمان را فراموش کنیم؛ چه کلاسیک و چه معاصر.