آیا اقتصاددانانی که به اصلاحات و احیای مکانیسم بازار در اقتصاد ایران اعتقاد دارند، آنقدر خاماندیشند که تنها نوک کوه یخ مشکلات را میبینند و از درک عمق مسائل عاجزند؟
آیا آنان نمیدانند که اجراکنندگان نسخههای اصلاحیشان، با منظومهای از مسائل اقتصاد سیاسی و گروههای ذی نفوذ دست به گریبان هستند که عملا اجرای نسخههای پیشنهادی آنها را با مشکل روبهرو میکنند؟
آیا اصولا نسخههای بازارمحور در سپهر سیاستگذاری پس از انقلاب بدون دستاورد بوده است که دلیل عدم موفقیتش، نداشتن عمق دانش و آگاهی برنامهریزان آن بوده است؟
شرایط پس از جنگ تحمیلی را در نظر آورید. اقتصادی که زیر شدیدترین شوکهای طرف عرضه قرار گرفت. اقتصادی که در اغلب سالهای جنگ با رشد منفی روبهرو بود. رشد اقتصادی در سال پایانی جنگ به ۵/ ۵ درصد رسید. این عزم دولت اول سازندگی و برنامه اول توسعه بود تا شرایط را دگرگون کند و نرخ رشد دو رقمی را در دو سال متوالی برای اقتصاد ایران به همراه آورد. آیا برنامه اول با نرخ رشد متوسط ۲/ ۷ درصدی در طول سالهای اجرایی آن حتی با وجود تورم بالا بهراستی ناموفق بود؟
برنامه سوم را نگاهی کنیم. در حالی که تورم در پنج سال پیش از اجرایی شدن آن بهطور متوسط ۹/ ۱۷ درصد بود، نرخ تورم متوسط در طول برنامه به ۵/ ۱۳درصد کاهش یافت. از آن سو رشد اقتصادی ۳/ ۳ درصدی در طول برنامه به ۲/ ۶ درصد رسید. آیا برنامه سوم که با مختصات آزادی عمل بیشتر فعالان اقتصادی طراحی شده بود، ناموفق بود؟ آیا طراحان نوک کوه یخ را میدیدند و ژرفا را فراموش کرده بودند؟
این گونه نیست که برنامههای اقتصادی اجراشده تاکنون بیثمر بوده و صرفا با پذیرش ادعای منتقدان در شکست برنامهها، به این نتیجه برسیم که اشکال در فقدان وسعت دید طراحان بوده است. اتفاقا وقتی اغلب اصلاحات اقتصادی بازارمحور را مرور میکنیم درمییابیم که در عمل شرایط بعد از اصلاحات بهتر از قبل بوده است. بدون تردید هر زمان عزم مجریان برای اجرای اصلاحات بیشتر بوده و در عین حال برنامه اصلاحی توانسته بیشتر جوانب اصلاحی خود را رصد کند، اصلاحات موفقتر بوده است.
ایراد منتقدانی که بر مساله قیود مجریان و مسائل اقتصاد سیاسی تاکید مفرطی دارند این است که اگر بخواهیم از دید آنان اقدامی در اقتصاد انجام دهیم عملا باید کاری انجام ندهیم؛ زیرا گروههای ذینفع و ذینفوذ، عدم پایبندی به قانون، ضعف در اجرای مقررات و هزاران مشخصه دیگر، جلوی هرگونه اصلاحات را میگیرد و تا زمانی که این بنیانها دگرگون نشود، اصلاحات اقتصادی نیز بیثمر است. درواقع شاید با عینک این منتقدان بتوان بهراحتی بر زین نقد نشست و سواری حرفهای کرد و دیگران را به وجد آورد؛ اما عملا آنان قادر نیستند آلترناتیو دیگری را پیش بکشند.
آنان میتوانند منتقدان حرفهای سیاستگذاران اقتصادی باشند، اما خود نمیتوانند سیاستگذاری کنند؛ زیرا خود در مقام طراحان اصلاحات به همان تله انتقادی میافتند که برای دیگران تعبیه کردهاند. از همین رو این نحله هماره دوست دارند بر مسند انتقاد بنشینند و همیشه نیز در گستره اقتصاد آمار و ارقامی هست که بتوان بر آنها تکیه کرد و نشان داد که طراحان اصلاحات اقتصادی شکست خوردهاند. آنان بر این مسند همیشه فاتح هستند و چه نیاز که از آن دوری کنند و چه نیاز که در مقام سیاستگذار باشند. در این میان اقتصادی میماند که اگر واقعا ژرفای مشکلاتش بیش از آن است که اصلاحبردار باشد، تنها باید نشست و در سوگش گریست و دست و پا زدنش را تماشا کرد.
دکتر پویا جبل عاملی