حضرت ابی عبدالله الحسین علیهالسلام روز ۲۱ ذیحجهالحرام از سال ۶۰ هجری در منزل «ثعلبیه»- منزلگاهی بین مکه و کوفه- خطاب به مردی که او را به سازش با بنیامیه دعوت کرد.
در مقام احتجاج فرمود: «به خدا سوگند اگر تو را در مدینه ملاقات میکردم اثر جبرئیل را در خانه ما و نزول او برای وحی به جدم را به تو نشان میدادم. ای برادر! عموم مردم دانش را از ما برگرفتند.»
امروز اول محرمالحرام است، امام در منزلگاه «قصربنی مقاتل» است. گروههایی از ساکنان عراق و حجاز و… در این منزلگاه حضور دارند، امام افرادی را برای دعوت و در واقع هدایت و سعادت آنان به سویشان گسیل میکند اما تقریبا هیچ کدام پاسخ روشنی نداده و عموما از نامعلوم بودن سرانجام قیام علیه بنیامیه سخن گفته و آن را عذر عدم همراهی خویش قرار دادند و در این میان یک نفر از همه خوشنامتر بود
«عبیدالله ابن حر جعفی».
امام او را به همراهی فراخواند اما او هم مثل بقیه عذرهایی آورد و دست آخر برای آنکه نشان دهد دلش با امام حسین(ع) است گفت: این
«اسب راهوار»م را بگیر که در میدان رزم سرترین اسبهاست! اما امام نپذیرفت و مشفقانه خطاب به او فرمود: پس اگر ما را یاری نمیکنی خدای را بپرهیز از اینکه جزو کسانی باشی که با ما میجنگد. سوگند به خدا اگر کسی فریاد ما را بشنود و ما را یاری نکند او را به رو در آتش میافکند.»
امام و یارانش از روز هشتم ذیالحجه سال ۶۰ که مکه را به سمت کوفه ترک کردند منازلی را پیموده و تا اول محرم پردههایی کنار رفتهاند ولی آهنگ کاروان امام تغییر نکرده است. فردای این روز یعنی نهم ذی حجه، فرزدق- شاعر بلندمرتبه- که از مسیر کوفه به کاروان امام میرسد براساس دیدهها و شنیدهها و شناختی که از کوفیان دارد به امام خبر میدهد که سیوف کوفیان در اختیار ابن زیاد است بنابراین فاصله زمانی که امام با اشاره به نامه جناب مسلم بن عقیل مبنی بر آمادگی کوفیان برای بیعت با امام، مکه را به سمت کوفه ترک کرد تا ملاقات فرزدق و امام فقط یک روز گذشته است و با این وجود، امام به مکه بازنمیگردد و یا به سمت مدینه رو نمیکند و مسیر خود را به سمت کوفه ادامه میدهد و حالا همه یاران ایشان هم میدانند که احتمال پیروزیشان بر بنیامیه هم وجود ندارد چه رسد به امکان آن!
از اینجا و حتی پیش از آن، دعوت امام دعوت برای غلبه و از میان برداشتن ظلم و انحراف بنیامیه نیست، دعوت به انجام تکلیف و مقابله با ستم و انحراف بنیامیه است. امام حتی در مکه و در زمانی که جناب
مسلم بن عقیل، نامه پرحرارتی مبنی بر استقامت کوفیان در مصاف با بنیامیه میفرستد و ظواهر امر، رنگ و بوی پیروزی دارد، از جانبازی و شهادت سخن گفته و فرموده است: «ما اهل بیت به رضای خدا راضی و خشنودیم. هر کس میخواهد در راه ما جانبازی کند و خون خویش را در راه لقای پروردگار نثار نماید، آماده حرکت با ما باشد.» پس از این نیز امام از مرگ سخن گفته است. ایشان ۱۵ ذیحجه و در منزل «حاجر» و در روزی که «قیس بن مسهر صیداوی» را برای خبر دادن از حرکت امام به سوی کوفیان گسیل میکند و خطاب به آنان میفرماید: «در کار خود محکم باشید که به زودی به شما میپیوندم» به کاروانیان خود در این منزل(حاجر) فرمودهاند: «فانی لااری الموت الا السعاده و لاالحیاه مع الظالمین الا بر ما» پس باز صحبت از مرگ است.
امام در منزل ثعلبیه(۲۲ ذیحجه) و منزل زَباله(۲۳ ذیحجه) و منزل بطن العقبه(۲۵ ذیحجه) نیز از مرگ خود و یارانش سخن گفته است. با این وصف کاملا پیداست که امام برای پیروزی ظاهری بر بنیامیه در جنگ نظامی راهی کوفه نشده و او به پیروزی بزرگتری که نثار جان را برای آن روا میداند، میاندیشد پیروزی در انجام تکلیف سختی که بر اوست این پیروزی از جنس پیروزی ابراهیم خلیل علیهالسلام در جریان ذبح اسماعیل علیهالسلام است که در پی آن رنگی در تاریخ پاشیده شد تا «داستان واقعی بشریت» بر هر داستان دیگر غلبه کند. امام، اما همان حج را که ریشه در داستان ابراهیم و اسماعیل علیهماالسلام دارد را به «عمره» تبدیل کرد تا ادامه داستان ابراهیم را با بردن اسماعیلهای خود به قربانگاه به گونهای دیگر رقم بزند. این ماموریت امام حسین بود تا خط واقعی بشریت که از خط انبیاء الهی صلواتالله علیهم نشأت میگرفت را برای همیشه روشن و بیابهام نگه دارد و از این رو امام حسین به یارانش و به تاریخ فرمود این تکلیفی برعهده اوست.»
وقتی امام حسین علیهالسلام در احتجاج با مرد کوفی به آثار باقی مانده از رفتار جبرئیل امین و نزول قرآن در خانه خود اشاره میکند در واقع میخواهد عمق تفاوت را نشان دهد و بگوید حق آنگونه که بعضی پنداشتهاند در ابهام قرار ندارد و هر کس با اندکی تامل میتواند آن را دریابد بنابراین آنچه پس از ۵۰ سال بر خاندان پیامبر در کربلا گذشته، برخاسته از جهل افراد به شأن پیامبر و خاندان جلیل او نبوده است و از این رو امام حسین علیهالسلام مامور میشود واقعیتی که به جنگ حقیقت آمده را برملا کند. امام در روز سوم محرم از راسخ نبودن دین و ارزشهای آن در بین مردم زمانهاش سخن گفته است. او آنان را «عبید الدنیا» و دین آنان را «لقلقه زبانشان» خوانده است به گونهای که در روز حادثه، دینداران بسی اندک میباشند.
امام حسین علیهالسلام در روز نهم محرم خطاب به مردمی که با برپا کردن سروصدا، مانع رسیدن کلام امام به خود و مردم میشوند راز این دینگریزی و دنیاگرایی را فاش کرده و میفرماید «وای بر شما من شما را به یک راه راست دعوت میکنم و شما از آن سر باز میزنید چرا که شکمهای شما از مال حرام پر شده و دلهای شما را شقاوت گرفته است…
در واقع واقعه کربلا از جنبه ظاهری پیروزی دنیاپرستی بر دینپرستی بود. بالاخره سکههای سرخ ابنزیاد توانست کوفیانی که با دل خود با امام حسین بیعت کرده بودند را به رزمگاه پسر هند و پسر مرجانه بفرستد. آنگونه که- بنا به نقلهای معتبر- در روز شنبه چهارم محرم ۶۱ هجری، شمربن ذیالجوشن با ۴۰۰۰ کوفی، حصین بن نمیر با ۴ هزار کوفی، مضایر بن رهیه با سه هزار کوفی و یزیدبن رکاب و نصربنحرسه نیز هر کدام با دو هزار کوفی به جنگ امام در کربلا آمدند و همین کوفه بود که چند هفته پیش از آن ۱۲۰۰ نامه ملتمسانه به امام در مکه فرستاده بودند. واقعه کربلا نشان داد مدیریت اقتصادی جامعه اهمیت ویژهای دارد و مناسبات غیرشرعی در بازار مسلمین کار را به فاجعهای همهجانبه- سیاسی، اعتقادی، امنیتی و….- میکشاند و دین و دنیای مردم را تباه میکند، در اینجا یک نکته جالب وجود دارد. آنانکه از نعمات ناشی از فتوحات ایران و روم «بهطور ویژه» برخوردار شدند، همه جامعه نبودند و حتما در کنار مغیره ابن شعبهها و سعد بن ابی وقاصها، هزاران مردم بیچارهای بودند که دستشان به هیچ چیز نمیرسید و فاصله زیادی با برخورداران داشتند اما در روز حادثه اینها هم نیامدند چرا؟
آیا اینها هم گرفتار پیامدهای ناشی از لقمههای حرام بودند؟ مسلما خیر اما اینها چرا نیامدند؟ واقعیت این است که این گروه نیاز به فرماندهانی پاکدست داشتند و کسانی باید جلوداری آنان را برعهده میگرفتند. در دوران بیست ساله معاویه ابنابیسفیان نامداران عرب یا مانند سعدبن ابی وقاص با دینار سرخ خریده شدند و یا مانند حجرابن عدی به قربانگاه رفتند. آنان که مانده بودند در فضای رعبانگیز آن روز عملا متوقف مانده و به این وضع عادت کرده بودند. براساس یک روایت در روز دوشنبه ششم محرم، حبیب ابن مظاهر علیه الرحمه با اجازه امام حسین علیهالسلام به طایفه بنیاسد وارد شد و پس از یک نطق شورانگیز، ۹۰ نفر از آنان را به سمت اردوگاه امام حسین علیهالسلام به حرکت درآورد اما آنان به محض مواجه شدن با گروهی از لشکریان ابنسعد پراکنده شده و هیچکدامشان به اردوگاه امام نرسیدند وقتی حبیب ماجرا را برای امام شرح داد ایشان فرمودند انالله و اناالیه راجعون.
امام حسین علیهالسلام مامور بود تا این اختناق اموی را بشکند تا حکایت اسلام و مسلمانی آنگونه که معاویه و اطرافیان او میخواستند نوشته نشود. امام حسین در ماجرای کربلا و عاشورا به ظاهر نتوانست بر یزید و کوفیان طماع غلبه کند اما توانست خط سرخرنگی در تاریخ بکشد و امت را به آن رهنمون شود. آنچه امام حسین علیهالسلام به آن مامور بود با آنچه ائمه پس از او به آن مامور بودند از نظر نوع دستور تفاوت میکرد هر چند ماهیت همه دستورها یکی بود و البته بعضی این را درک نکردند و منشا پیدایی نحلههایی در شیعه و سنی شدند. ائمه پس از امام حسین علیهالسلام، همه مامور به استقامت و مقاومت بودند که تا آخر استقامت ورزیدند و همه آن بزرگواران، یکی پس از دیگری به شهادت رسیدند تا اینکه حکایت امام غائب ارواحنا له الفداه پیش آمد ماموریت آنان زنده نگهداشتن کار بس بزرگی بود که ابیعبداللهالحسین علیهالسلام با عظمت تمام طی کرده بودند و لذا روضه امام حسین و گریستن مومنین بر او از سوی ائمه ترویج شد و در واقع به بخشی از دین تبدیل شد به گونهای که بنا به فتوای فقها، تنها گریستن بر امام حسین است که باعث باطل شدن نماز نمیشود. پرچم امام حسین علیهالسلام در دستهای ائمه علیهمالسلام چرخید و مقاومت در برابر شرک و انحراف و نفاق ترویج شد تا اگر زمانی شیعیان واقعی قدرتی بههم زدند بتوانند کار امام حسین علیهالسلام را تکرار کرده و با تاسی به آن حضرت راه پیروزی امت را بگشایند و این حکایت باقی ماند و باقی خواهد ماند.
سعدالله زارعی