اگر بخواهیم به چرایی ناکارآمدی دولتها پی ببریم، ناگزیریم به دور از علایق جناحی که بیش از هر چیز برگرفته از منافع شخصیمان است، دولت پیشرو و دولتهای گذشته را با نگاهی نقادانه واکاوی کنیم.
احمد غلامی :تاکنون همه دولتها با شعارهایی پرشمار و جذاب روی کار آمدهاند و مردم را بیدلیل امیدوار کردهاند، اما نهتنها این شعارها (وعدهها) محقق نشده، بلکه این وعدهها به نقیض خود بدل شدهاند که اصلا کسی انتظارشان را نداشته است. پیش از اینکه بخواهیم بحث را ادامه دهیم، به یکی از رویکردهای انتقادی مارکس وبر «بوروکراتیزاسیون» میپردازیم؛ از نظر وبر، بوروکراسی باور به نظم و سلسلهمراتب آهنینی است که مانع هرگونه خلاقیتی میشود. دقیقا آنچه وبر با آن سر عناد دارد، دستگاه بوروکراتیکی است که از انسان، انسانزدایی میکند. اگرچه وبر همچون مارکس، باور راسخ و مشابهی به ازخودبیگانگی ندارد اما دیدگاه او بسیار به خودبیگانگی مارکس نزدیک است. دستگاه بوروکراتیکی که به مدد کارشناسان، مهندسان و متخصصان درصدد است تصمیمات دولت را عقلانیسازی کند، اما در این فرایند تصمیمات دولت به بهای صیانت عوامل بوروکرات از هویت و منافع خود خارج شده و از دست میرود. از این رهگذر این مطالبات –حفظ هویت و منافع- طرحها و تصمیمات اولیه پس از ارجاع به اسنادی تبدیل میشوند که از خود واقعیشان بسیار فاصله دارند یا این اسناد کنار گذاشته شده و در ساختار بوروکراتیک دولتها معطل میمانند. وبر باور دارد: «بوروکراتیزاسیون و عقلانیشدن جامع و فراگیر در حال پیشروی است. امروز در همه بنگاههای خصوصی فعال در تولید صنعتی بزرگمقیاس و نیز در همه بنگاههای اقتصادی که برمبنای مدرن میچرخند، حضور یا محاسبه عقلانی در همه مراحل آشکار است. این محاسبات عملکرد هر یک از کارگران را به صورت آماری اندازهگیری میکند و هر فرد را به چرخدنده کوچکی بدل میسازد که هم و غمی ندارد جز اینکه چرخدنده بزرگتری شود… . این قضیه زمانی وحشتناک میشود که به این فکر کنیم جهان روزی از این چرخدندههای کوچک پر شود؛ انسانهای کوتولهای که مشاغل پَست را محکم چسبیدهاند و فکر و ذکرشان این است که شغل نان و آبدارتری پیدا کنند». آنچه وبر تعریف میکند دستگاه بوروکراتیکی است حاوی نظم و سلسلهمراتب که در نوع خود از ساختار مطلوبی برخوردار است. حال در نظر بیاورید دستگاه بوروکراتیکی که بیمار است و تلاش میکند تصمیمات دولت را عقلانیسازی و در کنار آن از هویت و منافع خویش نیز دفاع کند. قطعا چیز عجیب و غریبی از کار درخواهد آمد که ما امروزه بهوضوح شاهد آنیم. از سوی دیگر دولتهایی که روی کار آمدهاند و قرار است با این ساختار بوروکراتیک کنار بیایند یا با آن جدال کنند، جملگی دولت به مثابه دولت نیستند و بیش از اینکه برخاسته از یک حزب مقتدر باشند، شکلگرفته در ستادهای تبلیغاتیاند. ستادهای تبلیغاتیای که ناگزیر کار حزب را هم میکنند و واجد ویژگیهای خوشبینی و رؤیازدگی، تهییج و ترویج غیرعقلانیت هستند. در کنار اینها وفاداری منفعتطلبانه افراد و تأیید و تکریم حلقه نزدیکان از رؤسای جمهور احتمالی دست به دست هم میدهد تا واقعیت و مسائل اجتماعی و اقتصادی نادیده گرفته شود. در ستادهای انتخاباتی همهچیز قائم به فرد است و قهرمان داستان از همان ابتدا به کسی پاسخگو نیست.
چراکه مشارکت افراد و گردهمایی آنان بر اساس سهمبری از قدرت شکل گرفته است. آن سازوکاری که در حزب رؤسای جمهور را تا آخر پاسخگو نگه میدارد در اینجا غایب است. این وضعیت مستعد پاگرفتن اخلاق وجدان است در برابر اخلاق مسئولیت؛ دو اخلاق اجتماعی که مارکس وبر بهدرستی به آن پرداخته است. اخلاق وجدان، اخلاق رستگاری است که با نیت و ایمان سازگار است و اساس آن بیش از هر چیز به ارزشهای دیگر جهانی استوار است. اخلاق مسئولیت، اهدافی را دنبال میکند که در این جهان قابل تحقق است و به معنای واقعی کلمه به زندگی روزانه مربوط است. این اخلاق به مسئولیتپذیری یا پیامدنگری ملزم است. کاملا آشکار است که رؤسای جمهور ما و حتی وزرای کابینه دولت گرایش به چه نوع اخلاقی دارند. بیتردید اخلاق مسئولیت در این میان از اقبال کمتری برخوردار است. وبر از اهداف یا اخلاق دیگری با عنوان «اخلاق پریشان» سخن میگوید که مدعی علمیبودن است اما نیست. حامیان اخلاق پریشان گمان میکنند با مسائل و مفاهیم معینی همچون علم میتوان به سعادت و خوشبختی رسید، غافل از اینکه این علمگرایی نهتنها پایه و اساس علمی ندارد بلکه متافیزیکی است. اینک با این صورتبندی میتوان رؤسای جمهور حاضر و دولتهای گذشته را محک زد. دولت احمدینژاد با اخلاق مسئولیت، نزدیکی و سازگاری چندانی نداشت. خاصه اینکه دولت احمدینژاد بیش از هر چیز دولتی بود که به اخلاق پریشان روی آورد. دولت روحانی ابتدا با اخلاق مسئولیت شروع کرد و رفتهرفته به اخلاق وجدان روی آورد. سرمنشأ اخلاق وجدان خاستگاه دینی رؤسای جمهور و ستادهای انتخاباتی آنان است که افراد همان ستادها با همان روحیات غیرانتقادی پایشان به دولتها باز میشود و حتی اگر سمت یا مقام کلیدی در دست نداشته باشند، از اثرگذاری عمیقی برخوردارند. دولت هاشمی و سیدمحمد خاتمی معلق بین این دو دولت قرار داشتند، نه این و نه آن و تبعات این تعلیق را بهراحتی میتوان در تصمیمگیریهای آنان مشاهده کرد. اینک با این صورتبندی شاید بتوان در کنار دخالتهای مهارتهای رسمی در امورات دولتی به چرایی ناکارآمدی دولتها تا حدودی پی ببرد. بیتردید دولتی برخاسته از ستادهای انتخاباتی در غیاب احزاب و مدیریت با شیوههای اخلاق وجدانی و گرفتار در چنبره بوروکراتیزاسیون راه به جایی نخواهد برد. این میزان اعتبار مانده از دولت نیز نشئتگرفته از پتانسیل بهجامانده از ارزشهای انقلاب است و لاغیر.
برای نوشتن این یادداشت از کتاب وبر (راهنمای کمبریج)، ویراسته استفان پی.ترنر، ترجمه سجاد احمدیان، انتشارات علمیفرهنگی استفاده کردهام.