شخصیتهای همچون امیرکبیر، فروغی، داور، مصدق، ابتهاج، عالیخانی و... در بدنه دیوانسالاری پرورش مییابند و استبداد و «نخبهکُشی» هم مانع برآمدن چنین شخصیتهای پرتوان و برجستهای نیست.
کمال اطهاری
ماکس وبر میگفت نمونه نظری (ideal type) به کار سهولت تحلیل میآید، نه واقعیت دارد و نه حتی تئوری است. پیش از او، مارکس نیز (در ایدئولوژی آلمانی) تفکیک لایهبندی تاریخی (شیوه تولید) خود را امری انتزاعی-فلسفی و برای سهولت استفاده از مدارک دانسته و هشدار داده بود نباید جایگزین واقعیت شود. اما این تقلیلگراییها نزد بسیاری در ایران (و البته در دیگر کشورها) رخ میدهد که حاصل آن تنها سرگرمیها و بازیهای نظری است؛ فرق نمیکند که این بازی به لاتین باشد یا فارسی. یکی از مفاهیمی که دچار این تقلیلگرایی و بازیهای نظری شده، نمونه نظری بوروکراسی وبر است که در ایران از شناخت واقعیت و استفاده از نظریههای جامعهشناسی تاریخی و اقتصاد سیاسی منفک شده و جای تحلیل مشخص از شرایط مشخص را گرفته است. پس با فشردگی یک یادداشت به آن میپردازم: پیش از انقلاب در دوره پهلوی، بهخصوص در دهههای ۱۳۴۰ و ۱۳۵۰، بوروکراسی ایران مجموعهای از نخبگان بود که در چارچوب مدلی که در کشورهای جهان سوم رایج بود یا یک نوع توسعهگرایی (developmentalism) کار میکرد.
این بوروکراسی تربیتیافته از سوی روشنفکران مشروطه، در پی این بود که اگر نه سرمایهداری ملی، حداقل سرمایهداری داخلی (domestic) را (به واژگان پولانزاس) ایجاد کند که دارای قدرتی در منطقه شود و تا حدود زیادی هم موفق بود. وقتی هم محمدرضاشاه به این نخبگان پشت کرد و سعی کرد با حزب رستاخیز «دولت یکدست» تشکیل دهد، در تکرار اشتباه پدرش، پادشاهی خود را از دست داد؛ بهگونهای که حتی به پسرش هم نرسد. مجموعه نخبگان در بوروکراسی ایران (از دستگاههای دولتی، شرکت نفت، کارخانههای بزرگ و…) حرکتشان به این سو بود که «قفس آهنین» را بشکنند تا با دموکراتیکشدن برنامهریزیها و تصمیمگیریها، توسعه شتاب گیرد؛ بنابراین اعتصابهای فلجکننده راه انداختند، شوراهای محیط کار را تشکیل دادند و کوشیدند در تعیین سرنوشت جامعه شرکت کنند. اما بعد از پیروزی انقلاب این شوراها منحل شدند تا تنها دولت سرنوشت جامعه را تعیین کند. این مجموعه نخبگان دارای دانشی بودند که بتوانند سازوکاری حداقل را برای توسعه سامان داده و پیش ببرند. اما خیلی از این نخبگان مجبور به مهاجرت شدند و خیلیهایشان هم در زدوخوردهای سیاسی از پا افتادند؛ یعنی این بدنه تا حد زیادی نحیف شد و استقلال و خلاقیتش گرفته شد و حتی میزان استقلالی را هم که در دهه ۵۰ داشت از دست داد. تا دهه ۷۰ هم این نخبگان، با وجود ضرباتی که خورده بودند، سعی میکنند به سبک روشنفکران مشروطه، انقلاب را با عقلانیتبخشیدن به توسعه در یک سیستم انحصارطلب نجات دهند که ثمره تلاش آنها تا حدود کمی در برنامه سوم و بهخصوص در برنامه چهارم توسعه به خوبی منعکس شد؛ یعنی توانستند بهرغم شرایط بسیار نامساعدی که ایران پیدا کرده بود، بر دانششان بیفزایند، خودشان را نسبت به فرایند اقتصاد جهانی بهروز کنند و راه توسعه اقتصادی دانشبنیان و تحقق عدالت اجتماعی را بنمایند. اما این نخبگان نحیف، با مدیرانی خودداناپندار و انحصارطلبی روبهرو بود که الگو و مدل و حتی اراده کافی برای توسعه نداشت (و ندارد). بگذارید رابطه این نوع ایدئولوژی را با توسعه با مثالی درباره سیر فلسفه در ایران روشن کنم. این نوع سیستم، رابطهاش با دانش مدیریت عین فرایندی است که پیشتر درباره فلسفه در ایران پیموده شده بود. فلسفه در ایران کلامی بود؛ یعنی بند کلام، بهرغم خلاقیتهای بسیاری که ایرانیان در فلسفه نشان میدادند، همیشه مانع از بالندگی کامل فلسفه در ایران بود؛ خلاف مسیری که در دوره روشنگری فلسفه در اروپا پیمود و توانست فلسفه علوم مختلف را از اقتصاد، سیاست و… خلق کند. البته گفتنی است که همین بالندگی پایدربند فلسفه در ایران و تقابل آن با اخباریگری، باعث جلوگیری از نفوذ جریانهای افراطی وهابی، داعش و طالبان و تقدم ایران در برپایی حکومت مشروطه بوده که جای بحث آن در این مختصر نیست. به هر صورت دولت ایران با ایدئولوژی بسیار ناروشن، درهم و بسیار متضاد درباره توسعه که زدوخوردهای جناحهای مختلف و تقابل بچهگانه مخرب بر شدت آن میافزود، به پای دانش و مدیریت توسعه بند زد و هرچه گذشت، بهجای عقلانیت در توسعه، به سوی اخباریگری گرایش یافت؛ همانطور که فلسفه در ایران به تدریج در دوران صفویه به سوی اخباریگری گرایش پیدا کرد و بالندگیاش را از دست داد تا توسعه را نیز در حمله افغان از دست بدهد. این واقعه درباره دانش توسعه و نخبگان ایران به همین ترتیب رخ داد. به تدریج این ایدئولوژی که جنبههای قشری و اخباریگریاش افزوده میشد، بوروکراسی ایران را مدام کمتوانتر و تابعتر کرد؛ بهگونهای که دیگر کلام توسعهاش از خاطر گریخت. به تدریج نخبههای قبلی هم بازنشسته میشدند، دولت که دانش را در مدرک میدید، برای خلاصکردن خود از دست نخبگانی که هنوز در پی اصلاحات و دموکراتیکشدن ایران بودند، به کار تولید مدرک برای اهل خود پرداخت و ترکیبی از بوروکراسی به وجود آورد که دیگر اصلا دانش توسعه ندارد؛ دانش در این بدنه بوروکراسی تنها در حد میرزابنویسهایی مورد نیاز است که تخصیص بودجه را بتوانند به پروژههایی سامان دهند که فرمان آن از هیئت دولت بیاید یا برای انتصاب نمایندگان لازم باشد؛ مثلا بتوانند گردش کار مالی و ثبتنام برای مسکن مهر یا نهضت ملی مسکن تعریف و تدوین کنند، چگونه زمین را از شهرهای جدید و دستگاهها بگیرند و تغییر کاربری دهند… یا تیولداری صنایع را چطور سامان دهند که به خودروهایی برسد که بهایشان ۲۰، ۳۰ برابر در مدت دو، سهساله شود… یا چگونه یارانه و سبد معیشتی توزیع کنند که بتوانند جماعتی را که در آستانه اعتراض هستند، مهار کنند. در واقع این یک بوروکراسی رانتجو است که از دولتهای آسیایی که قبلا وجود داشتند نیز عقبتر است؛ چون آنها خط و کشاورزی و آبیاری پیشرفته را اختراع کردند و تمدن و تاریخ را به بشر بخشیدند، اما اینها حتی جنگلها و مراتع، کشاورزی و روستاهای چندهزارساله را نابود میکنند. در واقع دولتهای آسیایی که برخی به غلط دولتهای کنونی را با آنها مقایسه میکنند، در مقایسه با دولتهای رانتی امروز، توسعهبخش بودند. برای مثال، در خصایص بوروکراسی چین امروز عنوان میشود که اینها همان ماندارینها یا دیوانیان گذشتهاند که از دوره باستان همواره استقلال نسبی داشتهاند و حزب کمونیست چین هم این سنت را از بین نبرده است.
یعنی ایدئولوژی این حزب از نوعی است که آن سنت توسعهبخش را از بین نبرده و با تکیه بر مکتب کنفسیوسی، استقلال نخبگان را نگه داشته است. این جزء جامعهشناسی تاریخی چین امروز در نهادسازیهایش ذکر میشود. سنت دیوانی در ایران هم چنین بوده است، از همینرو است که شخصیتهای همچون امیرکبیر، فروغی، داور، مصدق، ابتهاج، عالیخانی و… در بدنه دیوانسالاری پرورش مییابند و استبداد و «نخبهکُشی» هم مانع برآمدن چنین شخصیتهای پرتوان و برجستهای نیست. حال به بوروکراسی دولت رانتجو بنگرید که پر از مدرک، اما تهی از دانش و شخصیت برجسته توسعهبخش است و در آن شخصیتی میانهحال از لحاظ فکری و اخلاقی نیز به ندرت و با ارفاق قابل شناسایی است. من در وزارت مسکن و شهرسازی قلع و قمع نخبگان قدیمی و نسل جدیدی که پرورده شده بودند تا راه عقلانی توسعه را در بخش مسکن ادامه بدهند، به چشم خودم دیدم. این کار را نهتنها احمدینژاد با راست سنتی و اخباریاش کرد، بلکه دولت روحانی هم کرد؛ چون برداشت دولت روحانی و تیم اقتصادیاش از جهان نو، اصلا برداشت توسعهای نبود؛ این راست مدرن هم اصولا اقتصاد توسعه را قبول نداشت، در پی بهبازارسپاری جامعه بود. در نتیجه الان بوروکراسیای که وجود دارد و راست سنتی با «دولت یکدست» میخواهد با آن از بحران بیرون بیاید، بهشدت مرعوب شده، بیدانش توسعه، بدون استقلال بوده و صرفا بلد است با چند نرمافزار کار کند در حد یک اپراتور. این بوروکراسی نه نخبه است نه عقلانی. در اقتصاد توسعه میگویند توسعهبخشی با نخبگانی شکل میگیرد که به یک مدل عقلانی و بهنگام توسعه باور داشته و به آن مسلط باشند. این جزء اصول موجودیت دولتهای توسعهبخش است. اما دولت ایدئولوژیک رانتی این نخبگان را پراکند و مانع بالندگی آنها در دیوانسالاری ایران شد. در چنین شرایطی، روشنفکران جامعه مدنی باید بهجای سرگرمیها و بازیهای نظری، به انباشت دانش لازم برای توسعه در جهان امروز، نه با آرمانهای قابل تحقق در آیندههای بسیار دور بپردازند. حال که دولت رانتجو، ایدئولوژیک و انحصارطلب، این توان و اراده را ندارد تا با این بوروکراسی مرعوب و بیسواد، الگو و نقشه راه توسعه را تدوین و عملی کند، ما روشنفکران جامعه مدنی باید بتوانیم برنامه جایگزین توسعه و وفاق لازم بین نخبگان را برای توسعه سامان بدهیم تا بتوانیم راه تکامل اجتماعی ملت شایسته ایران را کمدردتر و کمرنجتر و کوتاهتر کنیم.