حتی تصور همجواری عمارت کلاهفرنگی و ه الف سایه هم، هیجان انگیز است.
خانه مادری سایه را که در سبزهمیدان رشت، خراب کردند، در تصویری پیشتر از او که به ساختمان نگاه میکرد، گویی وعده دیدار نهفته بود. بگذریم که خودش، ارزش آن بنا و فضا را، به وجود آدمهایی میدانست که روزگارانی پیشتر، در آن زیسته و اینک، دیگر نبودند.
زندگی همین است… در جوامع انسانی، این آدمها هستند که به بناها و مکانها، ارزش و شایستگی میبخشند. ابتهاج، این را خوب میدانست…
خوب است که تاحتی پیش از پرکشیدن، نقدش کردند و بعد از وداع هم، هرکس، از منظری، به وصف او، دست گشوده است. این، از اسطوره پوشالی شدن سایه، پیشگیری میکند. وبرای کسی که بناست و باید، بابت هنر و آثارش، در یادها بماند، اتفاقی بسیار خجسته است. و چه کسی است که از خطا و اشتباه عاری باشد و محق به محکوم کردن دیگران؟
اما حالا خبر میرسد که سایه به رشت بازمیگردد تا برای همیشه، همنشین شهری باشد که آن را شهری “روشن” توصیف میکرد. و حالا، چراغ حضور او بر روشنایی همواره و دیرپای این خطه زیبای جهان، بیگمان خواهد افزود.
حتی تصور همجواری عمارت کلاهفرنگی و ه الف سایه هم، هیجان انگیز است. بگذار مردمان، هرچه میخواهند بگویند. سایه در رشت، باقی میماند و رشت با او، ادامه خواهد یافت. شاید نگاه پوشیده، اما خواهنده پیرمرد، به خانه مادری، نشان از چنین روزهایی داشت… که بازمیگردد تا بماند. برای همیشه. در خاک آشنا و یادهایی مشتاق. خوش آمدی عالیجناب…