«روایت‌هایی از شیوه حکمرانی محمدرضا پهلوی» در آیینه خاطرات جعفر شریف امامی
تاریخ: ۱:۵۵ :: ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
اعلیحضرت نظر هیچ‌کس را قبول نداشت!

شریف‌امامی در پایان خاطرات خود و شاید در پاسخی مثبت به سیر سؤالات مصاحبه‌گر، بالاخره دل را به دریا می‌زند و پرده از خوی استبدادی محمدرضا پهلوی برمی‌دارد. او بر این باور است که شاه در همه چیز، خود را از همه کس داناتر می‌نمود و ناگفته پیداست که برون‌داد چنین تفکری در عرصه حکمرانی چه خواهد بود

سرویس سیاسی اقتصاد شمال: جعفر شریف‌امامی استاد اعظم فراماسونری در ایران، در دوره سلطنت محمدرضا پهلوی، دو نوبت نخست‌وزیر شد. او به تناسب موقعیت و شغل خویش، با محمدرضا پهلوی مراوده داشت و از منش و شخصیت وی بسیار می‌دانست. با این همه وی به دلایلی که قطعاً «آبروداری» در زمره آن است، ترجیح داده درباره زندگی خصوصی شاه و خواهرش اشرف، در خاطرات ضبط شده خود چیزی نگوید. (حبیب لاجوردی این نکته را در مقدمه مصاحبه خود با شریف‌امامی آورده است). او در مقام بیان خاطرات سیاسی خود از شاه نیز، با احتیاط سخن می‌گوید و البته بسیاری از موارد را نیز درز می‌گیرد. در مقالی که پیش رو دارید، برخی داوری‌های محتاطانه او درباره پهلوی دوم بازخوانی تحلیلی شده است. این داوری‌ها در حد خود می‌تواند ترسیم‌گر عادات و خلقیات شاه مخلوع باشد. امید آنکه مفید افتد.

دولت نخست جعفر شریف‌امامی در یک نگاه

قبل از ورود به خوانش خاطرات شریف‌امامی درباره شاه، اشارتی به چند و، چون آمد و رفت دولت وی بی‌مناسبت نیست. دولت منوچهر اقبال در شهریور ۱۳۳۹ به دلیل تقلب در انتخابات مجلس بیستم و انحلال مجلس، سقوط کرد و به جای وی جعفر شریف امامی به نخست‌وزیری رسید. از حوادث دوران نخست‏‌وزیری او، یکی بهبود روابط ایران و شوروی و قطع حملات رادیویی مسکو بود و دیگری تجدید انتخابات دوره بیستم. دولت شریف‏ امامی انتخابات دوره بیستم مجلس شورای ملی را تجدید کرد و در اسفند ۱۳۳۹ مجلس افتتاح شد. در انتخابات زمستانی دوره بیستم، چند کرسی به منفردین انتخابات تعلق گرفت. در نتیجه اللهیار صالح، ارسلان خلعتبری، جعفر بهبهانی، مهندس مقدم مراغه‏‌ای و محمدعبدالله گرجی به مجلس راه یافتند. اولین کسی که در آن مجلس افشاگری کرد، احمد آرامش وزیر مشاور و مدیرعامل سازمان برنامه بود که از اعمال ابتهاج مدیرعامل پیشین سازمان برنامه پرده برداشت و امریکایی‏‌ها را متهم به سوءاستفاده در مقاطعه‏‌کاری‌ها کرد. صالح نیز با اعتبارنامه آقاجمال اخوی وکیل اول تهران و رئیس انجمن نظارت انتخابات تابستانی مخالفت کرد و مجلس را شایسته برای ادامه کار ندانست.
در دولت شریف امامی، فرهنگیان به علت کمی حقوق دست به اعتصاب زدند و در بهارستان اجتماع و خواسته‏‌های خودشان را عنوان کردند. به دستور دولت، پلیس به روی آن‌ها آتش گشود و در نتیجه یک معلم به نام ابوالحسن خانعلی کشته شد و دو تن از نمایندگان (خلعتبری و بهبهانی) دولت را به علت اهمال در کار فرهنگیان استیضاح کردند. شریف‏ امامی هنگام پاسخ به استیضاح، با چند تن از نمایندگان به مشاجره پرداخت و در نتیجه رئیس مجلس او را از تریبون پایین کشید و او نیز نزد شاه رفته، استعفای خود و کابینه را تسلیم کرد و با این ترتیب، دوران هشت ماهه نخست‏‌وزیری پرآشوب او خاتمه یافت.
در دوره ما، فقط نخست‌وزیر شرفیابی داشت!
تذکار بدین نکته لازم است که خاطراتی که جعفر شریف‌امامی در گفت‌وگو با حبیب لاجوردی بازگفته، مربوط به آغازین دوره نخست‌وزیری اوست. از همین رو باید گفت: برخی خصال منفی شاه که مورد اشاره نخست‌وزیر وی قرار گرفته، در ادوار بعدی تشدید شده است. ازجمله کنترل تک‌تک وزیران که شریف امامی مدعی است از دوران هویدا آغاز شده است. او درباره نحوه ارتباط خود با محمدرضا پهلوی در دوران نخست‌وزیری و تغییر کم و کیف آن در ادوار بعدی آورده است: «موقعی که نخست‌وزیر بودم، هفته‌ای دو دفعه شرفیابی داشتم و مرتب بود، اما وزرا هیچ‌کدام شرفیابی مرتب نداشتند. فقط موقعی که اعلیحضرت راجع به مطلب خاصی توضیحاتی از خود وزیر می‌خواستند وزیر مربوطه را احضار می‌کردند تا از او گزارش بخواهند یا اقدامی کند. تمام مسائل به‌وسیله نخست‌وزیر به عرض اعلیحضرت می‌رسید و اعلیحضرت هم [اگر]امری داشتند به نخست‌وزیر می‌فرمودند که به وزرا ابلاغ شود، ولی بعداً به‌تدریج، مخصوصاً زمان هویدا این مطلب متداول شد که وزرا تک‌تک می‌رفتند و شرفیاب می‌شدند. البته وزیر خارجه مستثنی بود. وزیر خارجه هر روز شرفیابی داشت و گزارش‌های سفرا و تلگراف‌ها را می‌آورد و برای اعلیحضرت می‌خواند، دستور لازم [را]می‌گرفت و بعد می‌رفت طبق دستور اقدام می‌کرد. وزیر جنگ هم هفته‌ای دو دفعه شرفیابی داشت. آن وقت رئیس ستاد ارتش، فرماندهان نیروی زمینی و هوایی و دریایی و ژاندارمری و سازمان امنیت و پلیس و رؤسای ارکان ارتش هر کدام کم و بیش شرفیابی داشتند. همین اواخر پنج‌شنبه‌ها روز افسران بود که می‌رفتند و شرفیاب می‌شدند. اعلیحضرت به تمام کار‌های آن‌ها وارد بودند و مثل یک وزیر جنگ خودشان به تمام جزئیات کار‌ها رسیدگی می‌کردند که البته کار صحیحی نبود. مقدار زیادی وقتشان را می‌گرفت، ولی لازم می‌دانستند خودشان این کار‌ها را بکنند.»
نه، نه، من به هیچ‌کس اعتماد نمی‌کنم!
نکته دیگری که شریف‌امامی با، اما و اگر و احتیاط در خاطرات خویش آورده، بی‌اعتمادی شاه به کارگزاران حکومتی خویش از جمله نخست‌وزیر است. اساساًَ برساختن حکومتی که در آن حاکم به کسی اعتماد ندارد، موجب می‌شود که وی در همه امور دخالت کرده و عرصه‌های گوناگون حاکمیتی را قبضه نماید. شاید بتوان این امر را از علل تشکیل حکومت مطلقه شاه دانست، چنان که در خاطرات نخست‌وزیر وی آمده است: «یکی از مسائلی که جالب است و بد نیست اظهاری در آن خصوص شود این است که اعلیحضرت راجع به بعضی از مسائل فوق‌العاده اصرار داشتند و مقید بودند، از جمله اینکه نمی‌خواستند اختیاری به کسی داده شود و مخصوصاً در مسائل خارجی هر اقدام کوچکی باید با نظر و اطلاع خودشان باشد و همچنین در مورد وزارت جنگ. خوب یادم هست یک موقع آقای دکتر وکیل نماینده ما در سازمان ملل بود. تلگرافی به نخست‌وزیری فرستاد مشعر بر اینکه مسئله‌ای آنجا مطرح بود (حالا موضوع آن یادم نیست که چه بود) و اجازه خواسته بود- یعنی پرسیده بود که چه جور رأی بدهد. مثبت رأی بدهد یا منفی؟ – من بلافاصله به او تلگراف کردم که تعجب می‌کنم شما چنین مطلبی را سؤال می‌کنید. پرواضح است باید در این امر مثبت رأی بدهید. بعد از ظهر همان روز تیمسار سرلشکر انصاری که وزیر راه بود دعوتی برای بازدید کارخانجاتی که لکوموتیو‌های جدید امریکایی را تعمیر می‌کردند کرده بود. اعلیحضرت آنجا تشریف‌فر‌شدند. من هم البته در خدمتشان بودم. بعد از اینکه بازدید تمام شد، از کارخانجات که به سمت ایستگاه آمدیم که اعلیحضرت از آنجا به کاخ تشریف ببرند، به ایشان عرض کردم امروز وکیل چنین تلگرافی کرده بود و من این‌جور جواب دادم. یک‌مرتبه اعلیحضرت ناراحت شدند و با عصبانیت گفتند: چطور شما قبل از اینکه به من بگویید چنین تلگرافی به او کردید؟ گفتم: قربان! اگر به عرض می‌رساندم چه می‌فرمودید که تلگراف شود؟ فرمودند: خب درست است. من همان را می‌گفتم که شما به او گفتید. عرض کردم: من، چون می‌دانستم و برایم محرز بود که باید این‌جور رأی داده شود، این بود که دیگر مزاحم اعلیحضرت نشدم. حالا به عرض می‌رسانم که مستحضر شوید. گفتند: نه، نه. باید حتماً وقتی چنین مطلبی پیش می‌آید قبلاً به خود من گفته شود تا بگویم چه کار کنند… این گذشت. آنجا جای بحث بیشتری نبود. دفعه بعد که شرفیابی داشتم به عرضشان رساندم: قربان، اعلیحضرت، چرا این‌قدر خودتان را ناراحت می‌کنید؟ بالاخره شما عده زیادی را برای انجام کار‌ها و سمت‌های مختلف انتخاب و انتصاب کرده‌اید. خب هر کس در حدود وظیفه خودش باید اختیار داشته باشد که تصمیم بگیرد و عمل و کار کند. فرمودند: نه، نه، من به هیچ‌کس اعتماد نمی‌کنم! گفتم: قربان، اگر این‌جور باشد که اعلیحضرت خیلی ناراحت خواهید بود. بهتر این است که کسانی را انتخاب کنید که مورد [اعتمادتان باشند]. اگر به بنده اعتماد ندارید، خب من استعفا بدهم کس دیگری بیاید که به او اعتماد دارید و بگذارید وقتی که آمد کارش را بکند که بار اعلیحضرت سبک شود و به کار‌های اساسی‌تر و مهم‌تر برسد. اگر قرار باشد برای یک رأی در سازمان ملل حتماً به اعلیحضرت عرض شود، خب دیگر اعلیحضرت وقتی برای اینکه کار‌های اساسی مملکت را بررسی بفرمایید نخواهید داشت. فرمودند: نه، نه، من این تجربه را دارم که به هیچ‌کس اعتماد نمی‌کنم. من به هیچ‌کس به‌طور مطلق اعتماد نمی‌کنم. باید این کار‌ها همه به خودم گفته شود. گفتم: اسباب تأسف است که اعلیحضرت این‌جور به نتیجه رسیده‌اید که به هیچ‌کس اعتماد نکنید، ولی به نظر بنده ضرر اینکه اگر یکی از آن‌هایی که به او اعتماد کرده‌اید اشتباه یا خبطی کند، کمتر از این است که همیشه همه جزئیات را پیش خود اعلیحضرت بیاورند! بنده آنجا این مطلب را برایشان توضیح دادم و بالاخره هم قانع نشدند.»
این‌طور نبود که اعلیحضرت همه چیز را بهتر از همه بداند!
شریف‌امامی در پایان خاطرات خود و شاید در پاسخی مثبت به سیر سؤالات مصاحبه‌گر، بالاخره دل را به دریا می‌زند و پرده از خوی استبدادی محمدرضا پهلوی برمی‌دارد. او بر این باور است که شاه در همه چیز، خود را از همه کس داناتر می‌نمود و ناگفته پیداست که برون‌داد چنین تفکری در عرصه حکمرانی چه خواهد بود: «آخر ملاحظه کنید اعلیحضرت سی و چند سال سلطنت کردند. در این مدت تجربه پیدا کردند. افراد را می‌شناختند و با تجربه ممتدی که پیدا کردند خوب به کار‌ها آشنا شده بودند، ولی تردیدی نیست که در خیلی از مسائل ایشان نمی‌توانستند صاحب نظر باشند، ولی اخیراً کار به جایی رسیده بود که دیگر هیچ‌کس را قبول نداشتند و نظر خودشان را صائب‌ترین نظر می‌دانستند. بدیهی است روی تجربه زیادی که داشتند در خیلی از مسائل نظر بهتری را اتخاذ می‌کردند، اما این‌طور نبود که یک نفر به همه مسائل طوری تسلط داشته باشد که همه چیز را بهتر از همه بداند. [ایشان]دیگر زیاد معتقد به مشورت نبودند. اواخر اصلاً مشورت نمی‌کردند. اگر کسی هم به ایشان مشورت می‌داد، [به‌خصوص]اگر به نحوه اینکه مشورت را به نحوی بیان کند که قابل هضم و قابل قبول باشد آشنا نبود، اعلیحضرت اصلاً ناراحت می‌شدند و آن مشورت را نمی‌پذیرفتند. این‌ها خیلی اسباب تأسف و تعجب هم بود، برای اینکه ایشان این همه کار می‌کردند و زحمت می‌کشیدند و خب، بیشتر [هم]برای این [بود]که اطمینان حاصل کنند که آنچه خودشان می‌خواهند همان‌طور که خواستند عمل شود. حال آنکه [اگر]قدری بیشتر به اشخاصی که متصدی کار بودند اختیار می‌دادند، آن وقت اگر [آن اشخاص]خبطی می‌کردند، از آن‌ها بازخواست می‌کردند، کنارشان می‌گذاشتند، حل می‌شد. به همین دلیل هم کنترل [ایشان]روی کار‌ها کم شد و تقریباً از بین رفت. برای اینکه اگر قرار باشد انسان بخواهد به تمام جزئیات برسد، آن وقت کلیات از دستش می‌رود و متأسفانه اعلیحضرت این اشتباه را می‌کردند. خیلی اشخاص که می‌توانستند بعضی مواقع نصیحت کنند یا مشورت بدهند، یادآوری می‌کردند: اعلیحضرت، خوب است شما همه وزرا را نخواهید. همه را نپذیرید، به همه جزئیات نرسید، به کار‌های اساسی رسیدگی کنید! اواخر قدری هم این نکته مراعات می‌شد، یعنی یک وقتی کار به جایی می‌رسید که روزی سه، چهار وزیر حتماً شرفیابی داشتند. مرحوم هویدا هم خوشش می‌آمد این‌ها را پیش اعلیحضرت بفرستد که اطمینان حاصل شود او هیچ نظری در کار ندارد. به این کار معتقد بود، ولی کار به جایی رسید که اعلیحضرت از کار‌های دیگرشان ماندند و دستور دادند وزرا دیگر شرفیابی مرتب نداشته باشند، مگر وقتی که لازم باشد آن‌ها را بخواهند. این بود که اواخر [وزیران]دیگر نمی‌توانستند تقاضای شرفیابی کنند، مگر خود [اعلیحضرت آن‌ها را]بخواهند، اما مع‌ذلک گاهی اوقات به کار‌هایی رسیدگی می‌کردند که مثلاً یک مدیر کل باید رسیدگی کند، نه حتی وزیر. این اندازه به جزئیات وارد می‌شدند. صرف وقت می‌کردند که البته صحیح نبود، ولی خب، متأسفانه این عادت شده و دیگر روال روزانه بود.»
اختلاف با شاه بر سر تخصیص بودجه
از جمله نکاتی که شریف‌امامی بر آن پا می‌فشرد، تأکیدات بی‌دلیل شاه برای تخصیص بودجه به این نهاد یا آن فرد است. نخست‌وزیر وی بر این باور است که شاه هیچ استدلالی ارائه نمی‌کرد که چرا ما باید بودجه کشور را به این و آن تخصیص دهیم؟ و در این باره، ما هرگز توجیه نمی‌شدیم! او در تبیین بیشتر این نکته، یکی از خاطرات خویش را بدین شکل نقل کرده است: «مطلبی که خوب است در اینجا اشاره شود، مسئله بودجه ما بود که خیلی در این امر اصرار داشتیم و می‌خواستیم به صورتی که تهیه شده و به تصویب رسیده است عمل شود، از جمله اینکه قدری از اعتبارات خرید اسلحه زده بودم. برای اینکه ما در آن موقع اعتباراتمان فوق‌العاده محدود بود و اینکه به خودمان اجازه بدهیم ولخرجی‌هایی کنیم یا ساختمانی بسازیم یا اسلحه بخریم و … برایمان ایجاد اشکال می‌کرد. از این جهت [سعی می‌کردم]نگذارم بودجه‌ای را که بر اساس برنامه تثبیت اقتصادی بود و خود اعلیحضرت هم موافقت کردند، تغییر بدهند. [در عین حال]اعلیحضرت یک موقعی فرمودند: ۲۰۰ میلیون تومان اضافه اعتبار به وزارت جنگ بدهید. بدون اینکه بفرمایند برای چه می‌خواهند. واقعاً برای چه می‌خواهند؟ نمی‌دانستم. به ایشان عرض کردم این بودجه به تصویب خودتان رسیده است. مجلس هم تصویب کرده است. اگر این را زیر و رو کنیم، همه چیز لق می‌شود. خود اعلیحضرت قبول فرمودید برنامه تثبیت اقتصادی را عمل کنیم و لهذا تغییر این کار بی‌اشکال نیست. اعلیحضرت فرمودند: من ارتشبد هدایت را می‌فرستم به شما توضیح بدهد. شما او را بخواهید. او به شما توضیح می‌دهد. حقیقتش این است که بنده ارتشبد هدایت را نخواستم، چون به نظرات او اعتقادی نداشتم. بعد از آن جریان انتخابات بود. بعد اعلیحضرت فرمودند: هدایت را خواستید؟ گفتم: نه! گفتند: او را بخواهید و با او صحبت کنید! باز یکی دو روز گذشت. واقعاً فرصتی هم نکردم. پرسیدند: هدایت را خواستید؟ عرض کردم: خیر، ولی ناراحت هم بودم از اینکه اعلیحضرت در این خصوص می‌خواهند خیلی فشار بیاورند که ۲۰۰ میلیون اضافه بگیرند. برای ما اشکال ایجاد می‌کرد. به ایشان عرض کردم: اعلیحضرت سپهبد وثوق در هیئت دولت هست و وزیر جنگ است. او هر توضیحی بدهد، بفرمایید بدهد. من به هدایت اصلاً اعتقادی ندارم… البته این را بگویم موقعی که هدایت رئیس ستاد بود نظراتش بر نظرات وزیر جنگ برتری داشت. به این معنی که در واقع تصمیمات اساسی وزارت جنگ را در ستاد می‌گرفتند. وزیر جنگ فقط برای بودجه و ارتباط با دولت بود، ولی آنچه مربوط به قشون بود با رئیس ستاد بود؛ مثل ترفیعات، تقسیم بودجه‌ها، ابلاغ اعتبارات. همه اختیارات در واقع دست او بود و من فکر می‌کردم باید وزیر جنگ این کار‌ها را بکند. به هر صورت اعلیحضرت از این بابت هم قدری از من ناراحت بودند، ولی من خیر و مصلحت را در این می‌دانستم که تغییری در بودجه داده نشود. آخر هم ندادم. بالاخره آن اضافه بودجه‌ای را که هدایت می‌خواست و تقاضا کرده بود ندادم و پافشاری کردم. آن وقت یک سلسله مخالفت‌هایی با من شروع شد. در مجلس هم سردار فاخر که اعتبار برای ساختمان خواسته بود و به او نداده بودم هم شروع کرد. از این گرفتاری‌ها داشتم، ولی چاره نبود و مقاومت می‌کردم.»
فشار خارجی بود که امینی حتماً نخست‌وزیر شود!
جعفر شریف‌امامی در پایان خاطرات خویش، از نکته‌ای مهم پرده برمی‌دارد. اینکه نخست‌وزیران عهد پهلوی به ویژه پهلوی دوم، عمدتاً با فشار خارجی به این سمت انتخاب می‌شدند و شاه چندان اختیاری در گزینش آنان نداشت. او فشار دولت‌های خارجی- بخوانید دولت امریکا- را در انتخاب علی امینی به جای وی اینگونه توصیف می‌کند: «وقتی ما انتخابات [را تجدید]کردیم، امینی دوباره همان مسائل گذشته را با حزب ملیون و مردم داشت و همان فعالیت‌ها و صحبت‌ها را می‌کرد، منتها این بار با برنامه دیگری بود. [این بار]نظرش تضعیف دولت بود و آنچه را که از او ساخته بود برای تضعیف دولت فروگذار نمی‌کرد. البته شاید این کار دیگر اظهر من‌الشمس باشد. همه می‌دانند برنامه‌ای بود که او بیاید و فشار خارجی بود که او حتماً نخست‌وزیر شود. این‌ها را خودش می‌دانست و در آن زمینه هم فعالیت و اقدام می‌کرد».
print

پاسخی بگذارید