تاریخ: ۲۱:۱۳ :: ۱۳۹۹/۰۸/۰۵

مسیر جاده پونل به خلخال تا روستای خجه دره پوشیده از انبوه درختان آزاد ، نارون، بلوط و افرا است .

اینجا بخشی از جنگل  هیرکانی است موزه‌ای طبیعی  بازمانده دوران  (ژوراسیک) یا همان عصر دایناسورها ،  مادر جنگل‌های جوان اروپا و شمال آمریکا و رویشگاه شماری از گونه‌هایی  که در سایر نقاط جهان از بین رفته اند.  حاصلخیزی خاک و بارش فراوان ناشی از آن سبب رویش بیش از ۸۰ گونه درختی پهن برگ، ۴ گونه سوزنی برگ و ۵۰ گونه درختچه‌ای در این جنگل‌ها شده است.

جنگل های هیرکانی نوار سبزی به طول ۸۵۰ کیلومتر هستند که از جلگه گرگان تا قسمتی از کشور آذربایجان کشیده شده اند. نام این جنگل ها از نام قدیم گرگان که در گذشته هیرکان خوانده می شد، گرفته شده است؛ منطقه ای جنگلی در کرانه جنوبی دریای خزر و شمال رشته کوه های البرز که غنا و تنوع زیستی، گونه های بومی، نادر و منحصر بفرد گیاهی و جانوری و زیبایی حیرت انگیز طبیعی اش چشم هر بیننده ای را خیره می کند.

این جنگل لایه دار است و لایه‌ای از درختان خیلی بلند مثل درخت آزاد،  انجیلی،  بلند مازو و انواع رایجتر افرا و نارون؛ لایه‌ای از درختان کوچکتر مثل لیلکی، کلهو، و شبخسب، شمشاد در نقاط سایه دار و همه انواع درختان میوه وحشی؛ و یک زیربوته با بته‌هایی مثل جل، خاس، خزه، تاک ​​وحشی، پیچک، و دیگر گیاهان خزنده دارد.

پیشینه سکونتی یکهزار ساله در این مناطق گویای پیوند جدایی‌ناپذیر و همزیستی مسالمت آمیز انسان و طبیعت و تداوم  چرخه حیات در این مناطق است. و ما برای دیدار با یکی از این ساکنان قدیمی جنگل راهی شده ایم .

پس از گذشتن از این دالان سبز  وارد محدوده این روستا می شویم. بعد از ظهر پائیزی است و به جز زنجره ها  صدای گاه و بیگاه  قرقاول، گنجشک ،  یا پارس سگ گله ای سکوت جنگل را می شکند . هوای پاییز دزد است و اینجا هم جنگل و خنکای هوا مضاعف اما عطر درختان و هوای پاکیزه و سکوت پر رمز و راز آن مدهوش کننده است.

با عبور از عرض رودخانه خروشانی که از کوههای تالش سرچمه می گیرد و  به شفا رود می رسد و طی مسافت حدود یک ساعته و گذشتن از شیب های تند به خانه گلی ” روکه برا شاهی پور” تنها ساکن این منطقه می رسیم.

روکه برا  در زبان تالشی به معنای برادر کوچک است و محلی ها روکلی هم صدایش می زنند. برادر کوچک اما اکنون خود مردی مسن و سالخورده است که یکه و تنها در کلبه کوچک و گلی خود در دل جنگل های مرتفع و زیبای رضوانشهر زندگی می کند. زمانه عوض شده  و جوانان دیگر در این مناطق زیبا و آرام اما بی برخوردار از امکانات آموزشی ، فرهنگی ، تفریحی نمی مانند.

اینجا تنهایی معنای دیگری دارد، یک راه صعب العبور، یک خانه و فقط یک پیرمرد و انبوهی از زیبایی و آرامش چنان در هم آمیخته اند که صدای قدم هایمان این سکوت را درهم می شکند.

نزدیک کلبه که می رسیم، بلند صدایش می زنم.  روکه برا عصایی در دست شادمان بیرون می آید و گرم احوالپرسی می کند.  شلار به تن دارد و کلاه پشمی بر سر . می گوید: قرار بود پسرم امروز به دیدنم بیاید ولی دیر کرده و نگرانم و چشمان نمناکش را به زمین می دوزد.

اما آمدن مهمان به شوقش آورده و می خواهد میهمانمان کند به چای گرم و دلچسب  . می رود از چاه نزدیک خانه اش با دلو و طنابی بلند آب بکشد . دعوتمان می کند به درون کلبه.  می گوییم هوای تازه را ترجیح می دهیم. اجاق سنگی بیرون کلبه را  روشن می کند و کتری آب را بر آن می گذارد.  حین کار در جواب من به این که چطور در این ارتفاع چاه کنده، می گوید : این چاه را  ۵۰۰ سال پیش اجدادم کنده اند و پشت در پشت از آب این چاه استفاده می کنیم و هرگز کم آب و خشک نمی شود .

 

زندگی اش را چنین حکایت می کند : نزدیک به ۱۰۰ سال از خدا عمر گرفته ام ،  ۱۲ سال پیش زنم از دنیا رفت و تنها ماندم.  شش دختر و  چهار پسر دارم که همگی ازدواج کرده و رفته اند پی زندگی خودشان.

علت دلواپسی اش را جویا می شوم.  پاسخ می دهد : آن ناخوشی که آمده و جان مردم را می گیرد اسمش چی هست،  نکند بچه ها بگیرند؟

می گویم : هان کرونا و دلداری اش می دهم که  بچه هایت مراقبند،   ماسک می زنند،   رعایت می کنند.

بغض گره خورده در سینه اش را  با نفسی بیرون می دهد و لبخندی بر لبهای چروکیده اش نقش می بندد.

روکه برا خودکفا است درختان گردو ، جالیز سبزی ، باغ میوه ، ماکیان و دام دارد و الان بقیه مایحتاجش را بچه هایش که گاه به او سر می زنند برایش می آورند .

روکه برا در ادامه صحبت های خود ناگهان سکوت می کند و با اضطراب و نگرانی می گوید: در همه سال های عمرم هیچ وقت نترسیده ام، ولی پیری بد دردی است،  می ترسم حضرت عزرائیل وقتی که به سراغم می آید تنها باشم و مرگ در تنهایی بسیار سخت است.

زندگی در این فاصله دور از شهر، بدون هیچ  امکاناتی برای یک هر شهری حتی برای مدت کوتاهی محال به نظر می رسد ولی این پیرمرد تنها، چنان با طبیعت این منطقه درآمیخته که از این تنهایی راضی است، از همه دنیا به همان منزل کوچک و محصولات گردو و چندین گوسفند قناعت می کند و گلایه ای از هیچ کسی و هیچ جایی ندارد.

روکه برا  با آن که در منطقه جنگلی زندگی می کند اهل شکار نیست می گوید : از شکار و کشتن جانورها خوشم نمی آید  و در حد گذران زندگی از این طبیعت بهره می برم .

محلی های این منطقه نام محل سکونت روکه برا را، تطبلو می نامند و نزدیک ترین آبادی به این منطقه سیفه چوئن و روستای خجه دره است که حدود ۱ ساعت تا آنجا فاصله است و بدلیل سخت گذر بودن این مناطق رفت و آمد چندانی در آنجا صورت نمی گیرد.

روکه برا نوای نی را بسیار دوست دارد و در گذشته خودش نیز نی می نواخته اما می گوید  حالا دیگر نفس نی زدن را ندارم .

مرد سالمند و تنهای جنگل در ادامه به خاطره عروسی خودش اشاره می کند و می گوید:  برای من  همین جا عروسی گرفتند و  سرنا نوازها می زدند   و زنم  را که  خلعت و لباس مخصوص پوشیده بود، سوار بر اسب از روستای کناری به اینجا آوردند .

درد و دلهایش را برایمان چنین حکایت می کند: “بانو زن مهربان و هنرمندی بود . دست پخت خیلی خوبی داشت ، “سیا خوروش” ، “وُزَ قاتق”، “ترشَ تاره”، “کویه قاتق”، “ترشه آش” و حلوای عیدش بین بستگانمان معروف بود . نان می پخت ، شیر می دوشید و خودش کره می گرفت ، ماست و پنیر و دوغ درست می کرد . یک کدبانوی بی نظیر بود  .

پاییز که می رسید از جنگل اربا (خرمالوی وحشی) می چیدم بانو با آن اربا دوشاب می پخت .  عید که نزدیک می شد. خانه را گل و آهک می زد و اثاثیه را پاکیزه می کرد.نوروز خوان ها به هوای جوراب های پشمی قشنگی که می بافت و تخم مرغ تا اینجا می آمدند برای نوروزی خوانی و گرفتن هدیه .

“لچک و شسی و جمه ای” که عیدها می پوشید را  به یادگار در صندوق نگه داشته ام  .  بانو وقتی می خواست گاوها را بدوشد برایشان ترانه می خواند و با آنها حرف می زد . آنها هم با او خیلی انس داشتند  .قبل از عید برایم جوراب پشمی می بافت و “شلار و چوموش” نو تهیه می کرد. ”

روکه برا در ادامه صحبت های خود با اشاره به رسوم قدیمی گفت: در گذشته میوه درختان پاییزی را پس از چیدن، داخل سبد های مخصوص که از شاخه های جوان درختان جنگلی می بافتیم، می ریختیم و بالای درخت می گذاشتیم و تا چندین ماه سالم می ماند و هر روز به اندازه مصرف از آن بر می داشتیم و مصرف می کردیم.

برایمان از جنگ تخم مرغ سرگرمی تالشها در  شبهای عید تعریف می کند از  ویز مزا (ووزا مزا)گردو بازی دوران کودکی  و فال پوست هندوانه چله شب ها .

درختان تنومند و بلند اطراف خانه اش را احاطه کرده است .می گوید شبها بیشتر در تالار خانه می خوابم و وقتی هوا تاریک می شود گاه حیوانات وحشی جنگل به خانه ام نزدیک می شوند حیواناتی مثل خرس، پلنگ، گرگ، گراز، شغال و غیره و بیشتر از همه خرس ، وارد محوطه زندگی ام شده و میوه های درختان را می خورد. اما من مدارا می کنم اینجا خانه مشترک ما است .

جوان هم که بودم اهل شکار نبودم . الان هم شکارچی ها این دور و برها پیدایشان نمی شود چون می دانند که من از کشتن حیوانات ناراحت می شوم.

روکه برا خویشاوند جنگل است . حالا که همه رفته اند و او تنها مانده این صمیمیت بیشتر هم شده می گوید این درختها برای من مثل خانواده ام هستند . اگر کسی برای قطع درخت بیاید جلویش را می گیرم  . خودم هم تنها از شاخه های خشک و چوبهای خشک ریخته در جنگل برای روشن کردن آتش استفاده می کند .

جنگل‌های هیرکانی با ۱.۹ میلیون هکتار وسعت، از آستارا در شمال استان گیلان تا گُلی‌داغ در شرق استان گلستان، در گستره‌ای به طول تقریبی ۸۰۰ کیلومتر و عرض ۲۰ تا ۷۰ کیلومتر پراکنش دارد.
جنگل‌های هیرکانی که بخش عمده‌ای از آن در گیلان قرار دارد در فهرست میراث جهانی  ثبت شده است.

تنوع اقلیمی، گونه ای و اکوسیستمی موجب شده این جنگل ها در نوع خود بی نظیر و منحصر بفرد  شود و حفاظت از  آن را به عنوان گنجینه ای ملی بر ما واجب کرده است.
غروب ، تنهایی جنگل را افزون کرده است  . درختها انگار انبوه تر شده اند و با چشمان سبز تیره مرا می نگرند . هنگام بازگشت است  به حرفهای روکه برا فکر می کنم ، به خویشاوندی او با جنگل ، با خود فکر می کنم نکند هیرکانی نیز مانند ساکنان اندک این منطقه رو به زوال برود . بر می گردم  برای آخرین بار نگاهش کنم . تکیه داده به درختی ، روکه برا انگار جزئی از جنگل هیرکانی شده است .

print

پاسخی بگذارید