«اخلاق و امر سیاسی» عنوان نشستی بود که با سخنرانی دکتر محمدجواد غلامرضاکاشی، استاد اندیشه سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی، در انجمن ایرانی اخلاق در علوم و فناوری برگزار شد. این نشست که با حضور صاحبنظران و علاقهمندان به این حوزه برگزار شد، درصدد پاسخ به این سؤال بود که چگونه میتوان بین اخلاق و سیاست پیوند برقرار کرد؟ در ابتدا نیز از کتابی با عنوان «چرا سیاستمداران دروغ میگویند» رونمایی شد.
سرویس سیاسی اقتصاد شمال ،اردشیر منصوری، دبیر نشست، به این سؤال اشاره کرد که نسبت بین اخلاق و سیاست کجاست و گفت: «کتاب «چرا سیاستمداران دروغ میگویند»، نوشته جان جی مرشایمر، ترجمه آرش فرزاد و محمد حیدری است که به موضوع بحثبرانگیز دروغ در روابط بینالملل و علتهای دروغگویی سیاستمداران پرداخته است». او افزود: «در واقع چراهایی که بحث خواهیم کرد چراهای پرسشی است و اعتراضی نیست. سؤال این است که نسبت بین اخلاق و سیاست کجاست؟ این کتاب توضیح میدهد که مسئولان برای آنکه جامعه خود را به وضعیت مطلوب برسانند، گاهی مجبور میشوند روی اصولی پای بگذارند که در وادی نظر اخلاقی است و این نقض اخلاق از جمله نقض قبح دروغ در خدمت یک هدف بزرگتر است و سؤال را اینگونه میشکافد که گاهی رؤسا به رؤسای دیگر کشورها دروغ میگوید، گاهی به مردم خود نیز دروغ میگویند و همچنین به دستهبندی انواع دروغهای سیاستمداران میپردازد». او ادامه داد: «در ضربالمثلهای مردم نیز گاهی شنیده میشود که سیاست پدر و مادر ندارد، سیاست جای راستگفتن و اخلاقبازی نیست؛ یعنی اخلاق یک مسئله فانتزی برای لحظههای زندگی خصوصی است. بنابراین سؤال این است که کنشگر مدنی، رهبر یک حزب، رهبر یک جریان سیاسی تا کجا به اخلاق پایبند است و در چه جاهایی پایبند نیست و اگر پایبند نیست چرا اینگونه است». دبیر نشست اضافه کرد: «بهویژه اینکه در این روزها در فضایی قرار داریم که مقوله بهتان و فریب در کنار امر سیاسی قرار گرفته است و طرفین به توجیهات، توضیحات و نقدها مشغولاند».
خلأ شدید گفتمانی در ایران امروز
دکتر کاشی، استاد اندیشه سیاسی دانشگاه علامه طباطبایی نیز در این نشست گفت: «آن چیزی که باید به آن پرداخت محورهای مهم برای سازماندادن به یک گفتار سیاسی است که در ایران بتواند قدرت و اخلاق را با یکدیگر پیوند دهد. فرض بر این است که ما نیازمند یک سازمان اقتدار مشروع هستیم. مشکلات بزرگی که با آن مواجهیم مشکلاتی نیست که بتوان تنهایی یا گروهی حل کرد، بلکه نیازمند یک اراده عمومی هستیم و اراده جمعی و عمومی بهمعنی سازماندادن به یک قدرت مشروع است. هیچ منظومه گفتاری قدرتآفرینی امروز در جامعه ایران وجود ندارد بلکه ما با خلأ شدید گفتمانی در ایران امروز مواجه هستیم». او به مقدمهای برای ورود به بحث پرداخت و گفت: «فراز نخست این است که ما در چه شرایطی هستیم. ایران نزدیک به دو دهه است که در شرایطی زندگی میکند که الگوی فضیلتمندانه نسبت بین اخلاق و قدرت فرو ریخته است. جمهوری اسلامی به عنوان یک نظام سیاسی متکی بر دین بر این فرض ساخته و استوار شد که ما یک تعالیم متعالی دینی داریم که برآمده از ذات مقدس است که خود را در وحی، سنت دینی و کتابهای دینی و مقدس منعکس کرده است و راه رهایی و سعادت بشر همین آموزههای دینی است و ما به اعتبار همین آموزههای دینی درصدد هستیم نظام مقدسی را بنا کنیم که فضائل معنوی و اخلاقی در تکتک افراد این جامعه جاری و ساری شود. فوکو، زمانی که انقلاب در کف خیابانهای ایران جریان داشت، به ایران آمد و نامی که به انقلاب ایران داد روح یک جهان بیروح بود؛ یعنی حتی برای یک ناظر خارجی که فقط چند روز در خیابانهای تهران قدم زده است این احساس به وجود آمده است که انگار سیاست دنیای جدید بیروح است. پیام این انقلاب علیالاصول نه آزادی است و نه عدالت، بلکه پیام این انقلاب معنویت است و قرار است سیاست با روح معنوی پر شود؛ بنابراین ما به الگویی در جهان امروز بر پایه سیاست متکی بر فضیلت و معنویت میاندیشیدیم که در پرتو این فضیلت و معنویت همه اصول سیاسی جامعه غربی مثل آزادی و عدالت هم تضمین خواهد شد».
این استاد دانشگاه ادامه داد: «حقیقتا هم هسته اساسی نظام جمهوری اسلامی، خلق یک جهان معنوی است و اینجاست که سیاست با الگویی از اخلاق پیوند میخورد که به آن اخلاق فضیلتمدار گفته میشود؛ یعنی به روح و منش و عالم سوژه اتکا دارد نه به رفتارش و میخواهد انسان والا، جهان والا و روابط والا بسازد. بنابراین میتوان قضاوت کرد که در نهایت چه شد. هر جا اگر الگویی فرو میریزد بحرانهای آن جامعه را باید در پرتو آن سنخی که فرو ریخته است، بررسی کرد. در اینجا سیاست که قرار بوده با الگویی از فضیلت پیوند بخورد، فرو ریخته و چیزی هم جانشین آن نشده است. همه بهنوعی درگیر یک خودخواهی عنانگسیخته اند که در شرایط متعارف خود را نشان نمیدهد. هر یک از ما به این دلیل که دستاویزی نداریم، دچار بحران هستیم حتی خود، علائق و امیال خود را نمیتوانیم کنترل کنیم».
کاشی گفت: «در مقابل این وضعیت دو الگو رشد کرده است و سوژههای جدید ما تحت دو موج صورتبندی میشوند؛ یکی لذتطلبی رادیکال که هرکس فکر میکند آن چیزی خوب است که به او لذت میبخشد نه چیز دیگری. دیگری نیز زندگی اخلاقی است که از سیاست به دور است. حریم اخلاقی را در زندگی خصوصی خود باید تأمین کرد همین که به دیگران خدمت کنیم برای زندگی اخلاقی کافی است؛ بنابراین فاجعه چنان است که باید دوباره به نسبتی بین زندگی اخلاقی و زندگی سیاسی رسید. قشر جوان به چه حدی از لذتطلبی خواهد رسید درحالیکه درآمد، شغل و آینده ندارد. اینکه لذتطلب است برای او ناکامی به بار میآورد و لزوما لذتطلبی به معنای زندگی شیرین نیست».
جامعه اخلاقی خوب است ولی غیرواقعی
غلامرضا کاشی افزود: «حقیقتا ما نیازمند یک الگو از نسبت بین زندگی اخلاقی و سیاست و همچنین بین زندگی اخلاقی من و طرح کلی از جامعه سیاسی هستیم که باید به آن دست یافت. باید به یک منظومه گفتمانی دست پیدا کنیم که قادر باشد این دو سطح را به یکدیگر پیوند دهد».
او بیان کرد: «فراز دوم، ورود به عرصه اندیشه سیاسی است. باید گفت که چرا ما به دو چهره که دشمن یکدیگر در تاریخ اندیشه سیاسی مدرن هستند؛ یعنی ماکیاولی و کانت، نیازمند هستیم. این دو چهره، دو پاسخ به نسبت بین حیات سیاسی به منزله یک کل و اخلاق میدهند. مسئلهای که ماکیاولی با آن مواجه است این است که برای حل معضلات بزرگ عرصه عمومی، نیازمند قدرت جمعی هستیم و بدون قدرت، بدون نیروی سیاسی نشئتگرفته از مردم هیچ مشکلی از جامعه سیاسی مدرن حل نمیشود».
کاشی ادامه داد: «سر دیگر فلسفه مدرن کانت است. او در رساله نقد عقل عملی با ماکیاولی گفتگو میکند و میگوید پس فرق انسان و حیوان چیست. انسان از حیوانات برتر است و قرار است جامعه اخلاقی به وجود بیاورد. بنابراین قدرت به شرطی سودآور است که در چارچوب هنجارهای اخلاقی صورتبندی شود. جامعه سیاسی انسانی جامعهای است که به قوانین سازماندهنده به آن جامعه، همه از درون وفادار باشند و تسلیم قوانینی باشند که آزادی، عدالت، سازمان و نظم جامعه سیاسی منوط به آنهاست».
این استاد علامه افزود: «جامعه اخلاقی خوب ولی بسیار غیرواقعی است. ماکیاولی فیلسوفی به شدت واقعگراست. در جامعه سیاسی همه جویای قدرت، ثروت و… هستند، اما نمیدانیم که چگونه جامعه واقعگرا را با جامعه اخلاقی پیوند دهیم. مدل کانتی مشکلش این است که چه ربطی به سیاست دارد، گفتوگوی اخلاقی خوب است ولی نسبتی با امر واقع ندارد. هر دو به تعبیری افلاطونی هستند. افلاطونی است، چون برای تحقق فضیلت معتقد است که باید مردم را از جستوجوی امیال فردی و خصوصی بیرون کشید و آنها را متوجه امر عموم کرد حتی با دروغ و حتی با ترس. اینها باید دلمشغول امر سیاسی و کلی شوند. بنابراین لازم است که از مدل تکمحوری دست بکشیم و به الگویی به منزله ساختن گفتاری که نقش آن تولید موازنه میان فضائل چندگانه جامعه سیاسی باشد، دست پیدا کنیم».
کاشی با اشاره به جامعه امروز ایران، گفت: «واقع قضیه این است که در جامعهای زندگی میکنیم که یک جامعه مبتنی بر فضیلت آسیبدیده است و در مقابل آن گفتمان دموکراسی شکل گرفت. از دموکراسی که در دهه ۷۰ منتشر شد، سخن میگوییم که میگفت: سیاست را چه به فضیلت؛ سیاست یعنی اینکه همه در پی منافع خود هستند کار دولت نیز این است که از درگیری جلوگیری کند و حق مداخله در هیچ اموری را ندارد. حکومت و دولت آرمانی، آن دولت کوچکی است که اگر تعارضی به وجود آمد حل کند. این به نوعی دامنزدن به نیهیلیسم اجتماعی است که ما با یکدیگر هیچ امر مشترکی نداریم».
او افزود: «اکنون بیش از دو دهه است که در حال تجربهکردن هستیم و هیچ کس زورش به هیچ چیز نمیرسد. بنابراین ما نیازمند احیای یک امر عمومی، جامعه سیاسی و احیای فراخوان فضیلت و حیات سیاسی هستیم. ما به دلایل امور عمومی و معضلات جمعی خود نیازمند صدای مشترک هستیم؛ اینکه چگونه بسازیم و چگونه شکل دهیم. این موضوع، چیزی است که امروز باید به آن بیندیشیم و اکنون در جامعه امروز ایران یک نظم گفتمانی که بخواهد بین اخلاق و امر عمومی و سیاست را پیوند بزند باید به چند سؤال پاسخ دهد».
قدرت، منطق حیات سیاسی است
کاشی ادامه داد: «باید به قدرت توجه کرد که منطق حیات سیاسی است. گروههای اجتماعی باید برانگیخته شوند، باید میل به اثبات خویشتن داشته باشند. هر سخنی که رخوت ایجاد کند و هر سخنی که امر سیاسی را تعطیل یا ثانوی کند، فاجعه است. امر سیاسی امر اولی است با همان نگاه ماکیاولی باید از نیروهای اجتماعی خواست از قلمرو دغدغههای فردی خود بیرون بیایند. باید از فردگرایی خودخواهانه به یک فردگرایی مسئولانه منتقل شد. امر سیاسی و تعلق عمومی باید محوریت پیدا کند. باید گفتاری سازمان داد که چنین کند».
او افزود: «نفی ایدئولوژی ما را به یک منطقگرایی ویرانگر پرتاب کرده است. این ایدئولوژی باید به چند سؤال پاسخ دهد؛ اولا، برای ما ایرانیها چه فضیلتی دارد که در دنیای امروز با همدیگر زندگی کنیم و چرا باید با همدیگر زندگی کنیم. بنابراین ایماژی که حس مشترکی از یک زندگی انسانی قابل قبول برای ما ایجاد میکند، چیست و آن را باید ساخت. اسلام نیرومندترین ذخیره فرهنگی برای ساختن ایماژ مشترک است. هر دستگاه ایدئولوژیک مؤثری باید یک ایماژ مشترک که دوستداشتنی و اعتمادبرانگیز است، بسازد. سؤال دوم این است؛ اگر ما با این ایماژ با هم زندگی کنیم آیا ایماژ قابل احترامی برای دنیای امروز است؟ سوم اینکه هر فردی برای خود غایتی است و هستی آن سرمایهای است. این ایماژ از زندگی مشترک، رهاوردش برای فرد چیست؛ دستکم این است که حقوق و آزادیهای شخصیاش در چنین جهانی تضمین شده است؟».
کاشی گفت: «آخرین فضیلت، فضیلت عدالت است که چه پاسخی به اقشار فرودست دارد. بنابراین این ایماژ مشترک باید به این چهار سؤال پاسخ دهد و برای ساختن چنین منظومه گفتاری حقیقتا نمیتوان به چند گزاره منطقی تکیه کرد. باید امکانهای موجود در جهان زیست موجود در زندگی مردم را خوب استخراج کرد. دین ما چه کمکی به این ایماژ مشترک میکند و هر جا کمک میکند باید کمک کند. ارزشهای مدرن هم بخشی از جهان زیست ما هستند و آنها چه امکاناتی برای تولید ایماژ مشترک در اختیار ما قرار میدهند. باید از ذخایر جمعی و فرهنگی استفاده کرد».