اغلب طبقه متوسط را به عنوان نقطه تعادلبخش جامعه میشناسند.
زهرا داستانی:نزدیک به یک دهه است که زنگ خطر ریزش طبقات در جامعه ایران به صدا درآمده و حالا در سال پایانی دهه، آمارها حکایت از تجزیه طبقه متوسط دارد، هرچند که در میان خبرها، گزارشهایی از کاهش قدرت خرید دهک بالای جامعه و کاهش محدود فاصله طبقاتی نیز به چشم میخورد. با این حال اما حذف طبقه متوسط با رسیدن دلار به مرز ۲۲ هزار تومان همچنان ادامه دارد. اتفاقی که تبعات اجتماعی جبرانناپذیری را دربر خواهد داشت و جامعهشناسان آن را در شکلگیری دوباره جنبشهای اجتماعی و افزایش خشونت در جامعه درپی ناامیدی به آینده و احساس عدم تاثیرگذاری در تغییر شرایط اجتماعی تعبیر میکنند.
کمتر اندیشمند، جامعهشناس و نظریه پرداز علوم اجتماعی را میتوان یافت که نگاهی متفاوت به طبقه متوسط داشته باشد. اغلب طبقه متوسط را به عنوان نقطه تعادلبخش جامعه میشناسند و وجود این طبقه را مهمترین فاکتور ثبات جامعه معرفی میکنند. حتی کارل مارکس که با نگاه خاصش به طبقه کارگر معروف است و این طبقه را محملی برای تحول خواهی و آرزوهای خود میداند اما ساکنان طبقه متوسط را نیروی محرک مدرنیزاسیون هر جامعه معرفی میکند. طبقه متوسط در ایران نیز همواره نقشهای مهمی در تحولات سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه ایفا کرده است؛ از انقلاب مشروطه گرفته تا انقلاب اسلامی. با این حال اما طبقه متوسط در ایران امروز عاملیت خود را از دست داده و هر روز انزوای جدیدی به خود میگیرد. طبقه متوسط در ایران امروز اگر چه در معرض آگاهیهای فزونتری نسبت به گذشته است اما دیگر سیاستورزی نمیکند. گویی این طبقه برای تغییر و اصلاح دیگر انگیزهای ندارد. اگر از سرخوردگیهای سیاسی این طبقه اجتماعی در ایران در طول دهههای گذشته بگذریم، فشارهای اقتصادی هر روز این طبقه را فقیرتر کرده و آنقدر آنها را درگیر مسائل روزمره خود کرده که انگیزه تغییر مستمر از آنها سلب شده است. ریزش طبقات اجتماعی و حذف طبقه متوسط در ایران علیرغم هشدارهای کارشناسان و جامعهشناسان در حالی رقم خورده است که سیاستمداران در ایران از بیتوجهی خود نسبت به این اتفاق خبر میدهند. انباشت تبعات تحریمها، فساد و نابسامانی اقتصادی در طول سالها بر طبقات متوسط و فقیر جامعه که حالا به تبعات اقتصادی یک بیماری همهگیر گره خورده، در شرایطی به ریزش طبقات پایین جامعه ایران انجامیده که علی ربیعی، سخنگوی دولت از ریزش طبقات پایین جامعه، ناشی از کرونا درپی بیتوجهی مسئولان خبرداده است. مسئولانی که به گفته او تک بعدی و با عینک سیاست به اینگونه مسائل مینگرند. با این حال او نگفته که آیا این مسئولان با همین دید به تبعات ناشی از حذف طبقه متوسط و ریزش هرچه بیشتر طبقات پایین جامعه ایران درپی معضلات اقتصادی مینگرند یا نه؟ آیا واقعا حذف طبقات متوسط و کوچ آنها به طبقه فقیر تبعاتی برای جامعه ایران دارد؟
سیدجواد میری مینق، عضو هیئت علمی گروه جامعه شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی به «ابتکار» اینگونه پاسخ داده است: «کشور از ماههای پایانی سال گذشته دچار بحران عظیم قرن شده که فقط ایران را مورد تلاطم قرار نداده است بلکه کره زمین ماهها است که معلق است و هر کسی به گونهای افقی پیش روی خود ترسیم میکند. در وضعیتی در جهان قرار داریم که دولتها چشمانداز روشنی برای آینده نمیبینند. در این وضعیت ایران و مخصوصا دولت آقای روحانی از آبان ماه ۹۸ دچار اعتمادریزی ملی نسبت به خود شده است. درست است که عدم اعتماد سطوح گستردهتری را فراگرفته اما دولت با شیوههای مدیریت بحرانها اعتماد عمومی را از دست داده است. بنابراین دولت تلاش میکند که با گفتار درمانی به گونهای این تصویر را به جامعه بدهد که دولت کماکان حافظ منافع ملت است و اینگونه پایگاه اجتماعی خود را حفظ کند. ولی واقعیت امر این است که سوای بحرانهایی که پشت سر گذاشتهایم و سبب به وجود آمدن چالشهای درونی نظام شده است، فروریزش طبقات متوسط چالش جدیدی است که تبعات بسیاری برای نظام به وجود خواهد آورد.»
این عضو هیئت علمی گروه جامعه شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی میگوید: «اساسا دورنما و تعریفی از بینش اقتصادی یا مدیریت معیشت زندگی ایرانیها در تفکر دولت وجود ندارد و این خود باعث شده که اساسا در چنین وضعیتی شرکتها، کارخانهها، بیزینسهای کوچک، فرهنگیان، معلمان، اساتید، مردم عادی، اقشار ضعیف جامعه، حاشیهنشینها، کسانی که درآمدهای بسیار ناچیزی دارند و البته ساکنان مناطق محروم (که خود مفهومی است که توسط حاکمیت ایجاد شده است) هر روز بیشتر از روز پیش تحلیل میروند. مجموع اینها نشان میدهد که دولت بیلان کار و اساسا تعریف درستی از اقتصاد نداشته و دوگانههایی مثل اصلاحطلب و اصولگرا کاملا رنگ باختهاند. این دوگانگی خود را در انتخابات مجلس یازدهم نشان داده که به نوعی حکایت از آن دارد که مردم تقدیرگرایانه یا جبرگرایانه خود را به موجی سپردند که سرنوشت آنها را مشخص کنند، چراکه به این باور رسیدهاند که عملا مجلس کاری نمیتواند انجام دهد چراکه در راس امور نیست.»
میری با اشاره به تبعات اجتماعی ریزش طبقات اجتماعی درپی شیوع بیماری کرونا میگوید: «با نگاهی به آمارهای بانک جهانی و سازمانهای بینالمللی میتوان دریافت که میلیونها نفر در جهان درپی شیوع این بیماری از کار بیکار شدهاند. بنابراین این وضعیت به خودی خود بحرانزا است. حالا این بحران در کشور سوئد به گونهای ترجمان اجتماعی پیدا میکند و در کشوری مثل ایران که منابع نفتی و مالیش تحت تحریمهای شدید بینالمللی قرار گرفته و در داخل هم اجماع نخبگانی و کلان درمورد مسائلی که به منافع مردم ایران و مسلحت عمومی جامعه ایرانی است، وجود ندارد باعث شده تا دورنمای خطرناکی برای ایران به وجود آید.»
دورنمای خطرناکی که با وجود حس استغنایی که مسئولان کشور وجود دارد و نمیخواهند تغییری در رویه مدیریت خود ایجاد کنند، خطرناکتر جلوه میکند. اجماعی که به گفته این عضو هیئت علمی گروه جامعه شناسی پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی سبب میشود تا ورود افراد متخصص و تازه وارد برای بهبود وضعیت به امری مضمون بدل شود. میری با اشاره به وضعیت حاکم در وزارت علوم میگوید: «به طور مثال اساسا اجماعی وجود دارد که دایره مدیریتی در وزارت علوم دائما در یک چرخ بچرخد و افراد خیلی سخت از پستهای مدیریتی منفصل شوند. به نظر میرسد که انفصال از مدیریت در ایران به انصراف از خدمت ترجمه میشود. یک مدیر همیشه باید مدیر بماند. این باعث میشود که اساسا نیروهای جدید و پرکار که میتوانند ایدههای جدید داشته باشند به حوزه مدیریت ورود پیدا نکنند. درواقع حضور نیروهای جدید یک امر مضمون شناخته میشود، مگر اینکه نیروهای جدید به گونهای وابستگی سببی و نصبی به یکی از جناحهای حاکم در کشور داشته باشند.» او به نبود وجدان کاری برای تغییر شکاف طبقاتی دربین مسئولان و تسری یافتن آن به مردم اشاره میکند و میگوید: «مشاهدات میدانی نشان میدهد که وضعیتی در ایران حاکم است که عملا به وخیم شدن شرایط و شکاف طبقاتی دامن میزند. اساسا چیزی به نام وجدان کاری در میان مسئولان و اقشار مردم وجود ندارد. شما نمیتوانید شکافهای طبقاتی در کشوری را کاهش دهید بدون آنکه وجدان کاری داشته باشید. هر فردی در جایی که هست باید برای رشد اقتصاد کشور تلاش کند، ولی چنین حسی در مردم وجود ندارد. بلکه به جای آن حس دلال پروری و بیتفاوتی نسبت به منافع عمومی هم در ارکان حاکمیت و هم در ارکان جامعه پرورانده شده است. بنابراین وقتی نتوانید ثروت تولید کنید، مگر میشود شکافهای طبقاتی را کاهش داد؟»
با این تفاسیر اما میری معتقد است که بخش عمده شکاف طبقاتی به ساخت قدرت در کشور و نبود بینش اقتصادی و مدیریت منطقی بر شهر و کشور باز میگردد. او میگوید: «مجموعه منطق حاکم بر شرایط اقتصادی در ایران که به تنزل پول ملی و کاهش قدرت خرید منجر شده است، سفرههای مردم را کوچک و کوچکتر کرده است و فاصله طبقاتی را افزایش داده و لایه میانی راس تا قاعده جامعه را حذف کرده است. بنابراین باید از آینده چنین جامعهای وحشت کرد.»
او میافزاید: «هر حاکمیتی باید خود را حفظ کند، اما از آن طرف هم ملت باید رفاه داشته باشد و بتواند با منطق زندگی روزمره همراه باشد. اما هرچه عرصه تنگتر میشود، ممکن است جنبشهایی شکل بگیرد. جنبشهایی که ممکن است به شورش تبدیل شوند و حاکمیت را با چالشهایی مواجه کند. هرچه این دامنه وسیعتر شود، خشونت در جامعه افزایش مییابد، امید به آینده و احساس تغییر و تاثیرگذاری در تغییر شرایط اجتماعی کاهش مییابد.»
او اما تنها راه حل بحرانهای پیش روی ناشی از حذف طبقات و شکاف طبقاتی در ایران را اجتماع نخبگانی و اجماع نیروهای موثر در جامعه میداند و میگوید: «ما باید در کوتاهمدت بتوانیم برنامهای را تعریف کنیم که در این برنامه نوعی نرمالسازی در منطقه با کشورهای منطقه داشته باشیم و در سطح جهانی به یک توازن برسیم چراکه آمریکا و اروپاییها در وضعیت بسیار سختی قرار گرفتهاند و هروقت که وضعیت اقتصادی آنها سخت میشود تلاش میکنند تا مسائل داخلی خود را به سمت جهان سرازیر کنند و این میتواند برای منطقه ما بسیار خطرناک باشد. آن چیزی که ما در داخل کشور به آن نیازمند هستیم نوعی انسجام ارگانیک در جامعه است، نه انسجام گفتاری. انسجام ارگانیک به این معنا است که تمامی جریانها و گرایشها و نیروهایی که در جامعه وجود دارد به نوعی از توازن در ساخت قدرت برخوردار باشند. یعنی نوعی از الهیات سیاسی تعریف شود که در آن گفتمان جریانهای مختلف در ساخت قدرت سهیم باشند.»