گروه: فرهنگی / سینما و تلویزیون / فرهنگی
تاریخ: ۲:۰۷ :: ۱۳۹۸/۱۱/۱۶
من با فیلم گریه کردم، حسابی هم گریه کردم اما کاش «درخت گردو» فیلمی ملی بود.
محمدرضا کردلو: ماجرای غمبار بمباران سردشت از آن اتفاقهایی است که شاید نمایشش دردآور، تلخ و گزنده باشد و من دوست نداشته باشم دربارهاش فیلم بسازند اما حالا که ساختهاند و تماشا کردهام، فکر میکنم اتفاق درستی افتاده است. حتی اگر نتیجهگیریهای من با نتیجهگیریهای کارگردان فرق داشته باشد. برای مخاطب امروز، یادآوری جنایتها و کشتار ناجوانمردانه مردم توسط دشمن که البته در فیلم مهدویان سانسور شده، ضروری است. یکی از گزارههایی که این روزها درباره «درخت گردو» مطرح میکنند (یا ممکن است مطرح کنند) ضدجنگ خواندن فیلم است. این به این معنا نیست که مطرحکنندگان این گزاره موافق جنگند، بلکه منظورشان این است که این فیلم جنگ را معلول شرایطی میداند که پس از انقلاب به وجود آمده است.
من نظری در این رابطه ندارم و پیوستهای مرسوم کارگردان را که در گفتوگوهای مفصل با رسانهها انگیزههایش را از ساخت فیلم مطرح میکند، میطلبد.
پس این بحث را بگذاریم کنار. فیلم را میشود در محافل بینالمللی به عنوان سندی سینمایی برای حقانیت ایران در دفاع از خود در جنگی که صدام با حمایت غرب علیه ایران آغاز کرد، دانست. این را که میگویم به وضوح در فیلم میبینیم؟ نه! آیا مهدویان عامدانه اینها را صریح نگفته است؟ به نظرم بله! چرا؟ چون سلیقه سینماییاش و انگیزهای که برای جشنوارهپسندتر کردن فیلم داشته، مانع این اتفاق شده است. مهمترین مسأله «درخت گردو» اما اینها نیست. تناقض او در واقعیتنمایی است. مهدویان که اصرار دارد راه ندادن آسیبدیدگان بمباران سردشت را در بیمارستان تبریز نشان دهد و چهرهای غیرانسانی از مردمی که با آسیبدیدگان بمباران شیمیایی مواجهه دارند نشان دهد، چرا عاملان اصلی بمباران شیمیایی را سانسور میکند؟ چرا دوربینش ایدئولوژیک است؟ افراطگرایی او در واقعیتنمایی از شرایط داخلی ایران (که گاهی عین عین واقعیت است و منکر آن نیستم)، دقیقا نقطه مقابل عدم نمایش دشمن خارجی است.
دادگاه لاهه که سالها در مقابل جنایتهای کشورهای اروپایی در دادن سلاحهای شیمیایی سکوت کرده است و فضای پیرامونی آن، خیلی نایس و لطیف است اما اینجا داخل ایران شب هنوز سحر نشده است!
من با فیلم گریه کردم، حسابی هم گریه کردم اما کاش «درخت گردو» فیلمی ملی بود.