گفتگوی اختصاصی اقتصاد گستر شمال با فرد بهبود یافته از بند اعتیاد:
تاریخ: ۲۱:۴۸ :: ۱۴۰۰/۰۹/۲۹
جایی برای خواب ندارم و شبها روی  زمین های مردم می خوابم

تمام خواسته ام از مردم ، خیران و مسئولان این است که به من کمکی کنند ؛من پاک شدم و دیگر مصرفی ندارم نمی خواهم دیگر به سمت مواد بروم ؛ دوست دارم پاک  باشم و زندگی کنم.

بهاره نوری

 

شب نگاه سیاهش را روی زمین انداخت و مهتاب هنوز بین ابرهای تیره رنگ  شبهای بهاری پنهان بود و رخ نمی نمود ؛  اما او هنوز این پهلو و آن پهلو می شد و خواب از  چشمان دور مانده از خوشبختی اش فرار می کرد  ؛ این بار نه از خانه گرم خبری بود و نه خانواده ای که صدای خنده هایشان چهار دیواری زندگی  را پرکند.

سالها پیش آتش اعتیاد خانه و خانواده را  از دست او ربوده و سایه شوم مواد افیونی همچون هیولایی قدرتمند چهار چوب زندگی اش را ویران کرده بود .

«تهران بزرگ شدیم و آن زمان که پدرم زنده بود در گلوگاه اسم و رسمی داشت و نمایندگی کفش ملی در گلوگاه را برعهده داشت و از نظر مالی هم وضع خوبی داشتیم».

سعید مرد ۳۸ ساله گلوگاهی  که  لباس چهار خانه ای قرمز رنگی به تن داشت و هنوز  گرد میانسالی بر چهره اش ننشسته بود این را گفت و دستش را روی صورتش کشید و با پایی که می لنگید راه می رفت و با تلفن همراهش سخن می گفت.آشنایی ما با او کاملا اتفاقی بود ؛ اتفاقی که  منجر به گفتگویی مفصل با وی شد  که امروز   ماحصل این گفتگو را برایتان ورق می زنیم.

*از اینکه شرایط خود را با ما در میان گذاشتید بسیار سپاسگزارم؛ لطفا از خودتان بیشتر برایمان بگویید.

– توی این شهر خیلی ها من را می شناسند زمانی پدرم در این شهر برای خودش کسی بود.

*چه تغییری در زندگی تان رخ داده که می گویید؛ بود؟

– پدرم چهارم ابتدایی که بودم فوت کردو از آن زمان زندگی مان تغییر کرد.

*چه تغییری؟

– این فلاکت و بی کسی و…

*به ما گفتید که به تازگی از مصرف مواد رهایی پیدا کردید و زندگی تازه ای را شروع کردید.

– بله همین طور است الان دو ماه است .

 

* چه شد که به سراغ مواد رفتید؟

– شاید باورتان نشود من به توصیه یک پزشک عمومی برای کاهش دردم به مواد روی آوردم.

* چه دردی؟

-سال ۷۹ بود ؛آخرین روزهای خدمت سربازی ام  به خاطر اشتباه سهوی  در حین کار کردن با  اسلحه ای که در اختیارم بود؛ ساق پای چپم تیر خورد و سوراخ شد؛  به گونه ای که سوراخی در پایم ایجاد شده بود .

*و اما بعد…

– بعد از این ماجرا و تمام شدن دوران خدمتم به شهرم گلوگاه برگشتم و چون درد زیادی داشتم به توصیه یکی از پزشکان برای کاهش درد ؛  به مصرف تریاک روی آوردم؛  از آنجا بود که شروع شد.

*به توصیه پزشک؟

-بله پزشک ؛ هر قرصی می خوردم دردم کم نمی شد تا اینکه  دکتر بهم گفت تریاک بخورم

*فقط این نوع مواد را استفاده می کردید؟

– نه علاوه بر تریاک ،شیره ،  حشیش ، متادون و  نوشیدنی های الکی هم استفاده می کردم. اول؛  کارم را با خوردن تریاک شروع کردم آن زمان تازه نامزد کرده بودم .

*بچه هم دارید؟

بله ؛دو تا دختر دارم یکی ۱۷ ساله و دیگری هم یازده سالش است ؛  البته دختر دیگری هم داشتم که…

*دختر دیگرتان چه شد؟ اگر نمی خواهید در این زمینه صحبت کنید ایرادی ندارد.

– می گویم اما ننویسید.مواد آدم را وادار به کارهایی می کند که همیشه عذاب وجدانش باقی می ماند .

*لطفا ادامه بدهید .

سه بار در زندگی ام زندانی شدم ؛ یکبار به خاطر تهمتی که به من زده بودند که سرقت کرده ام و بار دوم هم به خاطر اختلافات خانوادگی بر سر ارثیه پدری  و آخرین بار هم به خاطر اینکه در تصادفی  گفتم که من پشت فرمان نشسته بودم و گناه دوستم را به گردن گرفتم و وقتی که قضیه رو شد حبس خوردم و زندانی شدم.

*چه مدت در زندان بودید؟

– سه سال و خرده ای در زندان بودم و در این مدت زنم طلاق غیابی گرفت و ازدواج کرد و بچه هایم هم از من جدا شدند و با مادر زنم زندگی می کنند در این مدت همه زندگی ام را از دست دادم به خاطر اختلافات خانوادگی بر سر ارثیه از ماترک پدرم مبلغی به من نرسید و نتوانستم به سهم الارث خودم برسم.

* چه شد که مصرف را ترک کردید؟

-راستش را بخواهید ترک من توسط ماموران انجام شد به گونه ای  که در  یکی از روزها در  خانه یکی از مصرف کنندگان خواب بودم؛ گویا پدرش به ماموران زنگ زده بود که بیایند و  پسرش را ببرند و ترک بدهند؛  آنها که آمدند من را  هم با خودشان به  کمپ بردند و این ماجرا  سبب شد که من برای همیشه مصرف مواد را ترک کنم و الان دو ماهی می شود که پاک پاک هستم .

*بعد از ترک زندگی تان چطور می گذرد؟

– خوب شد پرسیدید؛نه کاری دارم و نه خانه ای و نه کسی دیگر برایم مانده است آن وقت ها که معتاد بودم وقتی به مادرم زنگ می زدم برایم پول می فرستاد ؛ اما حالا که ترک کرده ام جواب تلفنم را نمی دهد و حتی نمی دانم خانه ای که خریده اند و به آنجا رفته اند کجاست؛ آنها من را نمی خواهند می ترسند سربار شان بشوم .

*بیشتر از شرایط خود  برایمان توضیح بدهید.

– نه کاری دارم و نه حقوق و نه بیمه ای ؛ وقتی از سربازی آمده بودم و نامزد کردم ؛ مغازه بازی های یارانه ای  داشتم و وضع  مالی ام خوب بود و پس اندازی هم برای خودم داشتم ؛ اما بعد از اعتیاد به مواد همه آنها را به همراه خانواده ام از دست دادم؛ حالا در رستوران یکی از دوستان پدرم هستم و روز را  سر می کنم و شبها هم  داخل زمین های مردم پشت رستوران می خوابم .

*وضعیت ناراحت کننده ای است .

-(سکوت و نگاه غمگینی که همچنان امتداد داشت )

*آخرین حرفی که تمایل دارید به  خوانندگان و مسئولانی که مصاحبه شما را می خوانند ؛ بگویید.

– تمام خواسته ام از مردم ، خیران و مسئولان این است که به من کمکی کنند ؛من پاک شدم و دیگر مصرفی ندارم نمی خواهم دیگر به سمت مواد بروم ؛ دوست دارم پاک  باشم و زندگی کنم ؛ اما سرمایه و حامی ندارم که به من برای زندگی و شروع دوباره کمک کند و به حال من رسیدگی کند ؛ از خیران و مسئولان و مردمی که صدای من را می شنوند و داستان زندگی ام را می خوانند درخواست می کنم که برایم کاری کنند من گواهینامه دارم می توانم رانندگی کنم و جایی هم نگهبان باشم .من محتاج محبت هستم اگر کسی به من خوبی کند حاضرم جانم را هم برایش بدهم.

 صحبت های پر بغض  سعید که پایان گرفت شهر را  پشت سر گذاشتیم  و جاده تصویر گنگ مانده او را از ذهن دور کرد باور کنید لحظه تلخی بود تکیدن مردی در جوانی و گیر کردن در یخبندان رکود خورده سرنوشت و دست و پا زدن برای شروع  دوباره ای در بهار که شاید  هنوز هم  برای آغاز او دیر نباشد   . اعتیاد این آتش پر کین  و بی رحم که زندگی ها را با شعله ای کوچک در هم می سوزاند و  جرقه های وسوسه انگیزش  می تواند در کمین هر خانواده ای باشد ؛  سالهاست که کانون بسیاری از خانواده ها را  از هم پاشیده و به خاکستر مردار مانده ای تبدیل کرده است ؛ پس برای رهایی از این هیولای بی وجدان باید همیشه آماده بود.

print

پاسخی بگذارید