هیچ وقت فکرش را هم نمی کردند آتش نارنجی رنگی که در اجاق صحرایی و زیر کتری چای در روزهای سیزده به در عید هر سال آنقدر خوشرنگ بود حالا بلای جانشان شده باشد و موهای زیبایشان را مثل خوره ببلعد.
بهاره نوری:آتش که به جانشان افتاد تمام سلولهای بدنشان مثل پلاستیک ها می ترکید و ترک می افتاد و فریاد بلندشان هم کاری از پیش نمی برد هر چه تقلا می کردند و فوت می کردند با نفس های کوتاهشان اما افاقه ای نمی کرد.
هیچ وقت فکرش را هم نمی کردند آتش نارنجی رنگی که در اجاق صحرایی و زیر کتری چای در روزهای سیزده به در عید هر سال آنقدر خوشرنگ بود حالا بلای جانشان شده باشد و موهای زیبایشان را مثل خوره ببلعد.
هر چه تقلا می کردند آتش نارنجی تر می شد و لباس مدرسه شان را فرا می گرفت و پوست نرمی که همیشه جای بوسه پدر و مادر بود ذوب می شدو سیاه می گشت .
آخرین تقلاهایشان را می کردند و کمک می خواستند اما نمی دانستند آتش زبان آدمی سرش نمی شود و همان هایی را می سوزاند که پیش تر از غم نبود امکانات زجر کشیده اند.
آتش که تمام جانشان را گرفت دیگر با سن کم شان معنی مرگ را فهمیدند همان مفهومی که همیشه روی تابوت های بالای دست تشیع کنندگان می دیدند را حالا به خوبی حس می کردند .
صدای بوق ماشین های آتش نشانی و آمبولانس ها از دور می آمد اما آنقدر بدنشان گرم شده بود که دیگر آتش را جزیی از خود می دیدند .
کم کم نا امید شدند و فهمیدند معنای مرگ همین است که می چشند ؛ با این تفاوت که طعم مرگ شان داغ داغ است .آتش که به گیسوان دخترکان زاهدانی افتاد نه تنها یک شهر بلکه یک کشور داغی آتش را روی گونه هایش حس کرد.گونه هایی که حالا با سیلی نداری سرخ سرخ شده است . این مردم خوب معنی سرخی صورت را می دانند زیرا روز هاست که در شرایط بد اقتصادی صورتشان را با سیلی سرخ نگه داشته اند .